گنجور

 
نسیمی

ای که بردی تو به خوبی گرو از حور بهشت

مصحف روی تو را خامه تقدیر نوشت

آیتی از ورق حسن تو هر کس که بخواند

سر توحید عیان گشتش و تقلید بهشت

در ازل حق به چهل صبح به مهرت ای جان

گل ما را همه در مهر و محبت بسرشت

اهل تحقیق چو در صنع خدا می نگرند

هرچه بینند به نظرشان همه خوب است نه زشت

ساقیا فصل بهار است و گل و لاله خوش است

با حریفان غزلخوان و کنار و لب کشت

ما و جام می و رندی و خرابات مغان

صوفی و صومعه و زهد و ریا و سر و خشت

به امید لب شیرین تو ما را شده است

خاک درگاه تو، ای خسرو خوبان به کنشت (؟)

صوفی و مسجد و سالوسی و تزویر و ریا

کعبه روی تو ای ماه نسیمی و کنشت