گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

ای دوست، دلم راهوس باده حمراست

زان باده حمرا که درو نور تجلاست

مستان خرابیم، سراز پای ندانیم

این حیرت و دهشت همه از جودت صهباست

خواهی لقب از خضر کن و خواه مسیحا

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

این همه موج بی کران ز چه خاست؟

عشق با دست و جان ما دریاست

شیوه عشق رستخیز بود

هر کجا شد قیامتی برخاست

راه عاشق صراط باریکست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست

که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست

میان باغ جهان از زلال وصل حبیب

نهال جان مرا صد هزار نشو و نماست

فراغتست دل از فکر جنت و دوزخ

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

جان عالم تو و این قصه ز جانت پیداست

یار من، جان منی و جان جهانت بفداست

شور عشقت ز جهان جان مرا یکتا کرد

این چه شورست که از عشق تو اندر سر ماست؟

هرکرا نور یقین رهبر و همراه بود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چون صبح سعادت ز جبین تو هویداست

ما را بتو صد گونه تولا و تمناست

تو ساقی جانهایی و جانها بتو شادند

در ده قدح باده، که هنگام تولاست

در مجلس مستان خدا وقت سماعست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

چون نور رخت از همه سو ظاهر و پیداست

ذرات جهان را بولای تو تولاست

آن زلف دلاویز بر آن روی دل افروز

آشوب جهان آمد و سر فتنه غوغاست

دل را ز جهان هیچ تمنای دگر نیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

خورشید منور ز جمال تو هویداست

در مشرب عذب تو چه گویم که چه سرهاست؟

عارف نکند منع من از عشق تو، آری

مجنون چه کند؟ کین کشش از جانب لیلاست

عمریست بسر می برم اندر سر کویت

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

دوست در مجلس جان آمد و محفل آراست

شیوها کرد که هرگز بصفت ناید راست

باده نوشید و غزل خواند و صراحی در دست

هر کجا رفت بدین شیوه قیامت برخاست

گر ترا دیده دل روشن و صافی باشد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

دین هر کس بقدر صدق و صفاست

دیدن عاشقان طریق فناست

چند پرسی: لباب عرفان چیست؟

آنچه با فهم تو نیاید راست

سخن سر این معما را

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

رنگ رز رنگ خمی کرد و نیامد خم راست

گنه رنگ رزست این و تو گویی: خم راست

رنگ رز کافر اماره آواره بود

قول و فعلش همه در راه خدا روی و ریاست

رنگ عقل و دل و جان گیر، اگر رنگ رزی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

ز درد عشق اگر جان غریق بحر بلاست

هزار شکر که دل در مقام صبر و رضاست

حریف بزم قلندر کسی تواند بود

که در طریق محبت ز جان و دل برخاست

میان مجلس مستان ز پا وسر بگذر

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

عشق و مستوری و مستی چو نمی آید راست

این جمالیست که از جمله جهان جان تر است

عشق و مستوری و عفت که شنیدست وکه دید؟

این کمالیست که از ذرات تو در نشو و نماست

بی تو آرام ندارم، چه بود درمانم؟

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

معراج عاشقی، که فنا در پی فناست

در طور عشق شیوه مستان کبریاست

با عقل کم نشین،که مقام تحیرست

همراه عشق شو، که صفا در پی صفاست

عشقست هرچه هست و بگفتیم و گفته اند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

مهربان یار وفاپیشه کجا رفت و کجاست؟

که جمالش همگی نور دل و دیده ماست

من بدان یار گرامی برسیدم دیدم

که همه نور تجلی ز جبینش پیداست

یار خوش خوی چو بنشست قیامت بنشست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

«و هُوَ مَعَکُم» گفت از این معنی چه خواست؟

یعنی جان‌ها در بقای حق فناست

این معیت چیست باری فی‌المثل؟

جان جان‌ها صوت و این معنی صداست

منتهی هرگز نگردد سر عشق

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

یک سخن از قول اخوان الصفاست:

سر بکوب آنرا که سرش نیست راست

یک حدیث از قصه اسرار تو

عاشقی نشنید کز جان برنخاست

هرگز از عشق تو نشکیبد دلم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

در همه روی زمین یک دل هشیار کجاست؟

تا بگویم بیقین منزل آن یار کجاست

همه مستند و خرابند ز غفلت، هیهات!

دل و جانی که بود حاضر و هشیار کجاست؟

دل عشاق سراسیمه و فریاد کنان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

جان گنه کار است و مجرم، رحمت جانان کجاست؟

قصه طغیان ز حد شد، سوره غفران کجاست؟

محو گرداند گناه عالمی را در دمی

یا رب آن موج کرم و آن بحر بی پایان کجاست؟

قصه فرعونیان از حد گذشت،ای پیر عقل

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

در خاکدان دهر دلی شادمان کجاست؟

یک دل که ایمنست ز غم در جهان کجاست؟

در گیر و دار فتنه دوران بسوختیم

داری خبر بگوی که: دارالامان کجاست؟

در صومعه چو جرعه ای از درد درد نیست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

دلدار یار ماست، غمش غمگسار ماست

در غار وحدتیم و همو یار غار ماست

ما شیر شرزه ایم درین عرصه وجود

گرگی که اندرین گله بینی ماست

در ما دگر بچشم حقارت نظر مکن

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۳۵