گنجور

 
قاسم انوار

دلدار یار ماست، غمش غمگسار ماست

در غار وحدتیم و همو یار غار ماست

ما شیر شرزه ایم درین عرصه وجود

گرگی که اندرین گله بینی ماست

در ما دگر بچشم حقارت نظر مکن

ما انتظار دوست، جهان انتظار شکار ماست

در آتش فراق بیک بار سوختیم

شمع رخت کجاست؟ که شب زنده دار ماست

غم می خوریم و هیچ شکایت نمی کنیم

ما را چه غم ز غم؟ که غمت غمگسار ماست

بی گلشن وصال تو سرسبز نیستیم

بنمای آن جمال، که باغ و بهار ماست

گفتم که: کیست قاسمی؟ ای آرزوی جان

گفتند: عاشقیست که زار و نزار ماست