دلدار یار ماست، غمش غمگسار ماست
در غار وحدتیم و همو یار غار ماست
ما شیر شرزه ایم درین عرصه وجود
گرگی که اندرین گله بینی ماست
در ما دگر بچشم حقارت نظر مکن
ما انتظار دوست، جهان انتظار شکار ماست
در آتش فراق بیک بار سوختیم
شمع رخت کجاست؟ که شب زنده دار ماست
غم می خوریم و هیچ شکایت نمی کنیم
ما را چه غم ز غم؟ که غمت غمگسار ماست
بی گلشن وصال تو سرسبز نیستیم
بنمای آن جمال، که باغ و بهار ماست
گفتم که: کیست قاسمی؟ ای آرزوی جان
گفتند: عاشقیست که زار و نزار ماست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و دلدادگی است. شاعر به بیان احساسات عمیق خود نسبت به محبوبش میپردازد و از وفاداری و همدلی آن اشاره میکند. او خود را و دوستانش را شیرانی شجاع و مقاوم میداند که در جستجوی وصال محبوب هستند و به رغم رنجها و غمهایی که متحمل میشوند، شکایتی نمیکنند. در واقع، غم عشق را به عنوان منبعی از امید و انتظار میبیند و به زیباییهای محبوب خود ارادت میورزد. در نهایت، شاعر خود را عاشقی مینامد که با اشک و اندوه در پی وصال است.
هوش مصنوعی: دلبر ما همان کسی است که دلش برای ما میتپد و غمهایش به ما هم سرایت میکند. ما در یکی از لحظات عمیق و متحد زندگی هستیم و او همواره همراه و یاور ماست.
هوش مصنوعی: ما در این دنیا مانند شیرهای قوی و شجاع هستیم، در حالی که دشمنی که در بین ماست، شبیه گرگ میماند.
هوش مصنوعی: به ما به چشم حقارت نگاه نکن، زیرا ما در حال انتظار دوستی هستیم و کل جهان منتظر است تا ما شکار کنیم.
هوش مصنوعی: در آتش جدایی یکباره سوزانده شدیم، اما شمعی که دلمان را روشن کند، کجاست؟ آیا این شمع شبزندهدار ماست؟
هوش مصنوعی: ما در دل غم داریم و هیچ گلایهای نمیکنیم. چه غم که برای ما غم، خود مایهی تسلی و آرامش است.
هوش مصنوعی: بدون باغ و گلستان بودن تو، سرسبزی نداریم. نشان بده آن زیبایی را که باغ و بهار ما به شمار میرود.
هوش مصنوعی: گفتم: قاسمی کیست؟ ای آرزوی جان! پاسخ دادند: او عاشقی است که رنج و اندوه ما را به دوش میکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است
حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است
در عالم از فراغت خاطر اثر نماند
آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟
در مدت جوانی و در عهد کودکی
[...]
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
[...]
شاها درِ تو قبله شاهان عالم است
گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است
مقصود آفرینش عالم تویی از آنک
ذات مطهرت سبب نظم عالم است
هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است
[...]
یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است
نه هرکه چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
[...]
تا دور آفرینش و تا عمر عالم است
پیوند عشق و عاشق و معشوق با هم است
گر سرّ این رموز بدانی وجود عشق
پیش از سرشتن گِل حوا و آدم است
آدم تویی به نقد و گر ناقدی تو را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.