گنجور

 
قاسم انوار

دلدار یار ماست، غمش غمگسار ماست

در غار وحدتیم و همو یار غار ماست

ما شیر شرزه ایم درین عرصه وجود

گرگی که اندرین گله بینی ماست

در ما دگر بچشم حقارت نظر مکن

ما انتظار دوست، جهان انتظار شکار ماست

در آتش فراق بیک بار سوختیم

شمع رخت کجاست؟ که شب زنده دار ماست

غم می خوریم و هیچ شکایت نمی کنیم

ما را چه غم ز غم؟ که غمت غمگسار ماست

بی گلشن وصال تو سرسبز نیستیم

بنمای آن جمال، که باغ و بهار ماست

گفتم که: کیست قاسمی؟ ای آرزوی جان

گفتند: عاشقیست که زار و نزار ماست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجیرالدین بیلقانی

عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است

حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است

در عالم از فراغت خاطر اثر نماند

آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟

در مدت جوانی و در عهد کودکی

[...]

خاقانی

ای شاه بانوی ایران به هفت جد

اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است

بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر

شروان شه از کمال سلیمان دوم است

خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
ظهیر فاریابی

شاها درِ تو قبله شاهان عالم است

گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است

مقصود آفرینش عالم تویی از آنک

ذات مطهرت سبب نظم عالم است

هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است

[...]

سعدی

یارا بهشت صحبت یاران همدم است

دیدار یار نامتناسب جهنم است

هر دم که در حضور عزیزی برآوری

دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است

نه هرکه چشم و گوش و دهان دارد آدمی‌ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

تا دور آفرینش و تا عمر عالم است

پیوند عشق و عاشق و معشوق با هم است

گر سرّ این رموز بدانی وجود عشق

پیش از سرشتن گِل حوا و آدم است

آدم تویی به نقد و گر ناقدی تو را

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه