گنجور

 
قاسم انوار

این همه موج بی کران ز چه خاست؟

عشق با دست و جان ما دریاست

شیوه عشق رستخیز بود

هر کجا شد قیامتی برخاست

راه عاشق صراط باریکست

گاه سرشیب و گاه سر بالاست

این سرو آنسرست راه بدوست

عشق سریست لیک از آن سرهاست

چند گویی که: ترک عشق بکن؟

عقل مستست و جان همه سوداست

جان موسی بطور نزدیکست

دل احمد میان عشق و هواست

دوست در محملست، چون خورشید

جان ما مست آن جلاجلهاست

شب و روزم خوشست و خوشحالم

که مرا دوست مونس شبهاست

قاسمی، بی نوا شو و بنگر

که همه جا ازو نشانیهاست

 
 
 
بهترین ابزار حسابداری و مدیریت مالی شخصی - حسابداری شخصی تدبیر
رودکی

به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گرچه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند؟

[...]

شهید بلخی

دانشا! چون دریغم آیی از آنک

بی‌بهایی و لیکن از تو بهاست

بی تو ار خواسته مبادم و گنج

همچنین زاروار با تو رواست

با‌ادب را ادب سپاه بس است

[...]

فرخی سیستانی

من ندانم که عاشقی چه بلاست

هر بلایی که هست عاشق راست

زرد و خمیده گشتم از غم عشق

دو رخ لعل فام و قامت راست

کاشکی دل نبودیم که مرا

[...]

ابوالفضل بیهقی

بسرای سپنج‌ مهمان را

دل نهادن همیشگی‌ نه رواست‌

زیر خاک اندرونت باید خفت‌

گرچه اکنونت خواب بر دیباست‌

با کسان‌ بودنت چه سود کند؟

[...]

ناصرخسرو

هر چه دور از خرد همه بند است

این سخن مایهٔ خردمند است

کارها را بکشی کرد خرد

بر ره ناسزا نه خرسند است

دل مپیوند تا نشاید بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه