این همه موج بی کران ز چه خاست؟
عشق با دست و جان ما دریاست
شیوه عشق رستخیز بود
هر کجا شد قیامتی برخاست
راه عاشق صراط باریکست
گاه سرشیب و گاه سر بالاست
این سرو آنسرست راه بدوست
عشق سریست لیک از آن سرهاست
چند گویی که: ترک عشق بکن؟
عقل مستست و جان همه سوداست
جان موسی بطور نزدیکست
دل احمد میان عشق و هواست
دوست در محملست، چون خورشید
جان ما مست آن جلاجلهاست
شب و روزم خوشست و خوشحالم
که مرا دوست مونس شبهاست
قاسمی، بی نوا شو و بنگر
که همه جا ازو نشانیهاست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهٔ عشق و تأثیر عمیق آن بر روح و جان انسان است. شاعر به بینهایت بودن عشق و قدرت آن در ایجاد تغییرات روحی اشاره میکند. عشق همواره در حال بالا و پایین رفتن است و مسیر عاشقانه، دشوار و پر از چالشهای مختلف است. در عین حال، عشق به عنوان راهی برای رسیدن به حالات والای روحی و نزدیکی به دوست (محمود) توصیف میشود. شاعر از خوشحالی خود به خاطر وجود دوست در زندگیاش سخن میگوید و تأکید میکند که نشانههای عشق در همه جا وجود دارد.
هوش مصنوعی: این همه امواج بیانتها از کجا آمدهاند؟ عشق مانند دریا در قلب و جان ما جاری است.
هوش مصنوعی: محبت به گونهای است که هر جا عشق نمایان شود، نشانهای از قیامت و دگرگونی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: راه عاشق دشوار و پر فراز و نشیب است؛ گاهی احساس شکست و سستی به انسان دست میدهد و گاهی هم به اوج موفقیت و خوشحالی میرسد.
هوش مصنوعی: این سرو زیبایی که در اطرافش هست، به عشق اشاره میکند. اما این عشق به مرزهای دورتر و ناشناختهای مرتبط است.
هوش مصنوعی: بسیاری میگویند که عشق را رها کن، اما عقل تو مست است و روح تو تنها در عشق به سود میرسد.
هوش مصنوعی: جان موسی به نزدیکی است و دل احمد در میانه عشق و تمایلات دنیوی قرار دارد.
هوش مصنوعی: دوست در جایی نشسته است و همچون خورشید، جان ما را پر از شوق و زندگی میکند.
هوش مصنوعی: شب و روز من خوب است و خوشحالم که دوستانی دارم که در شبها همراه و همدمم هستند.
هوش مصنوعی: قاسمی، بیصدا شو و ببین که در هر جا آثار او وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
من ندانم که عاشقی چه بلاست
هر بلایی که هست عاشق راست
زرد و خمیده گشتم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست
کاشکی دل نبودیم که مرا
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
[...]
هر چه دور از خرد همه بند است
این سخن مایهٔ خردمند است
کارها را بکشی کرد خرد
بر ره ناسزا نه خرسند است
دل مپیوند تا نشاید بود
[...]
بسرای سپنج مهمان را
دل نهادن بممسکی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.