گنجور

 
قاسم انوار

بآفتاب جمالت، که نور دیده ماست

که آفتاب جمالت ز ذرها پیداست

میان باغ جهان از زلال وصل حبیب

نهال جان مرا صد هزار نشو و نماست

فراغتست دل از فکر جنت و دوزخ

مرا که جانب جانان هزار عشق و هواست

اگر جهان همه دشمن شوند و طعنه زنند

بهیچ رو نخورم غم که دوست جانب ماست

مزن تو سنک بجامم،که اوست در پس جام

بدان که منزل جانان سراچه دل ماست

چه جای جام و صراحی؟ که در طریقت عشق

کمینه جرعه رندان دیر ما دریاست

هزار تیغ جفا از تو بر جگر خوردم

مرا که هر سر مویی هزار حسن وفاست

بجان تو، که ز اغیار دل مبرا کن

بدو سپار دلت را که مالک دلهاست

بپیش قاسم بیدل قیامتست این عشق

بلا و مرگ و مصیبت فذلک منهاست

 
 
 
عنصری

ز راستی و بلندی که مر ترا بالاست

به وصفت اندر، معنی بلند گردد و راست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

اگر بزرگی و جاه و جلال در درم است

ز کردگار بر آن مرد کم درم ستم است

نداد داد مرا چون نداد گربه مرا

تو را از اسپ و خر و گاو و گوسفند رمه است

یکی به تیم سپنجی همی نیابد جای

[...]

ازرقی هروی

در قناعت و توفیق دین و مذهب راست

بروزگار تو ، ای فخر کاینات ، کراست؟

برون ز راه تو هر راه کاندر آفاقست

غریق بیم و امید و اسیر روی و ریاست

فزایش سخن و نکتۀ بدیع تو را

[...]

قطران تبریزی

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه