گنجور

 
قاسم انوار

دین هر کس بقدر صدق و صفاست

دیدن عاشقان طریق فناست

چند پرسی: لباب عرفان چیست؟

آنچه با فهم تو نیاید راست

سخن سر این معما را

تو ندانسته ای، مگو که خطاست

خواستم، جام داد و عذر بگفت

عذر این را کجا توانم خواست؟

در ریاض ابد بفیض ازل

جان ما را هزار نشو و نماست

قبله گم کرده ام، رو بنما

که جمال تو قبله دلهاست

قاسمی، آسمان الا الله

گرچه بالا بود ولی بی لاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گرچه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند؟

[...]

فرخی سیستانی

من ندانم که عاشقی چه بلاست

هر بلایی که هست عاشق راست

زرد و خمیده گشتم از غم عشق

دو رخ لعل فام و قامت راست

کاشکی دل نبودیم که مرا

[...]

ابوالفضل بیهقی

بسرای سپنج‌ مهمان را

دل نهادن همیشگی‌ نه رواست‌

زیر خاک اندرونت باید خفت‌

گرچه اکنونت خواب بر دیباست‌

با کسان‌ بودنت چه سود کند؟

[...]

ناصرخسرو

هر چه دور از خرد همه بند است

این سخن مایهٔ خردمند است

کارها را بکشی کرد خرد

بر ره ناسزا نه خرسند است

دل مپیوند تا نشاید بود

[...]

قطران تبریزی

بسرای سپنج مهمان را

دل نهادن بممسکی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گرچه اکنونت خواب بر دیباست

با کسان بودنت چه سود کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه