گنجور

 
قاسم انوار

ای دوست، دلم راهوس باده حمراست

زان باده حمرا که درو نور تجلاست

مستان خرابیم، سراز پای ندانیم

این حیرت و دهشت همه از جودت صهباست

خواهی لقب از خضر کن و خواه مسیحا

عشقست بهر حال که او محیی موتاست

ای خواجه، اگر معرفتی نیست محالست

گر معرفتی هست، نصیب دل داناست

تا کی بلب جوی ز حیرت زدگانی؟

از جوی گذر کن که درین سوی تماشاست

از عشق جهانگیر، که عالم همه مستند

گر عشق و سلامت طلبی مایه سود است

قاسم ز سر کوی تو هرگز نشود دور

چون نور تجلی ز جبین تو هویداست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

امروز به هر حالی بغداد بخاراست

کجا میر خراسانست، پیروزی آنجاست

ساقی، تو بده باده ومطرب تو بزن رود

تا می خورم امروز، که وقت طرب ماست

می هست ودرم هست و بت لاله رخان هست

[...]

ابوسعید ابوالخیر

امروز به هر حالی بغداد بخاراست

کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست

ناصرخسرو

گویند عقابی به در شهری برخاست

وز بهر طمع پر به پرواز بیاراست

ناگه ز یکی گوشه ازین سخت کمانی

تیری ز قضای بد بگشاد برو راست

در بال عقاب آمد آن تیر جگردوز

[...]

امیر معزی

ای صاحب اعلی دل تو عالم اعلاست

رای تو چو خورشید، درخشنده و والاست

گر دهر مُهَنّاست بدین عید همایون

این عید همایون به بقای تو مهناست

عالم به تو خرم شد و گیتی به‌ تو روشن

[...]

میبدی

شب هست و شراب هست و عاشق تنهاست

برخیز و بیا بتا که امشب شب ماست‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه