گنجور

 
قاسم انوار

مهربان یار وفاپیشه کجا رفت و کجاست؟

که جمالش همگی نور دل و دیده ماست

من بدان یار گرامی برسیدم دیدم

که همه نور تجلی ز جبینش پیداست

یار خوش خوی چو بنشست قیامت بنشست

باز آن یار چو برخاست قیامت برخاست

در وفا کوش و صفا کوش، که جان می داند

کین متاعیست که در ملک تو آن مستوفاست

حالت روی و ریا شیوه سرمستانست

کمترین شیوه این زاهد ما روی و ریاست

صوفیان جمله پی خرقه و تسبیح شدند

غیر آن صوفی ما، کو ز میان مستثناست

قاسمی، جمله جهان مرده غفلت گشتند

غیر آن زنده کن مرده، که یحیی الموتاست

 
 
 
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه