گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

ساقی قدحی در ده گر هیچ می ات باقیست

کز سوختگی جانم در غایت مشتاقیست

گر خادم مسجد را قندیل بکف بینم

از شوق دلم گوید کاین ساغر و آن ساقیست

معنی طلب از باطن بگذر زره ظاهر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

ساقیا چون گل شکفت از می‌ْپرستی چاره نیست

صورتی بی‌جان بود کو وقت گل میخواره نیست

نوعروس گل ز مهد غنچه می‌آید برون

بالغ است آری ازین پس جای او گهواره نیست

این زمان کز خرمی صحرا بهشت‌آسا شدست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

شبی خیال تو بر من بصد دلال گذشت

غلام خوابم از آنشب که آنخیال گذشت

بر آمد از تتق غیب چون غزاله ز میغ

بمن نمود رخ از دور و چون غزال گذشت

چنان نمود مرا در نظر ز غایت لطف

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

شکرست آن لب میگون تو یاقوت روانست

که ازو چشم رهی چشمه یاقوت روانست

بشکر خنده اگر پسته شیرین نگشائی

عقل باور نکند آنکه ترا هیچ دهانست

آب عناب روان گشت ز بادام دو چشمم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

شهره شهر شد از غایت خوبی رویت

ای شده ترک فلک از دل و جان هندویت

هست رخسار تو یک ماه که در غره او

جلوه دادست دو عنبر ز هلال ابرویت

چشم بد دور که بستان ارم را گه حسن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

شکن زلف یار پر شکن است

ای بسا دل که زیر هر شکن است

تا دلم را شکست طره او

آهم از پای تا بسر شکن است

سبزه خط بگرد عارض او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

عالم از حسن تو یکسر حسن آباد شدست

بنده عارض تو سوسن آزاد شدست

پیش صاحبنظران معجزه روح الله

با وجود لب جان پرور تو باد شدست

هندوی چشم ترا ترک فلک شاگردی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

عشقبازی با چو تو معشوق کاری بس خوشست

روزگار عشقت الحق روزگاری بس خوشست

نوبهار شادمانی روزگار عاشقیست

تازه بادا تا ابد کاین نوبهاری بس خوشست

گر ملامتگو نظر در وی بچشم من کند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

قبله جان طاق ابروی شماست

ماه مهر افزای ما روی شماست

از چه ره گیرد جهان قوس قزح

گر نه جفت طاق ابروی شماست

دیده صاحبنظر را بهترین

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

کشور حسن تو امروز بکام دل ماست

خطبه در مملکت عشق بنام دل ماست

صد چو لیلی بگه حسن کنیز رخ تست

صد چو مجنون بگه عشق غلام دل ماست

بر سر آتش سودای توأم سوخت جگر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

گل جمال تو چون بر فراز سرو شکفت

بر او چو سنبل زلفت هزار دل آشفت

فروغ روی ترا خانه کی حجاب شود

بگل چگونه توان نور آفتاب نهفت

دهان تنگ تو یاقوت سفته را ماند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست

باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست

نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند

بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست

گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

گر دلم بردی به غارت قصد جان باری چراست

ور نخواهی کرد خیری شور و شر باری چراست

بر خراب آباد دل بار فراغ عشق بس

از فراقت بر سر بارم دگر باری چراست

با تو خورشید ار ز بی آبی کند دعوی حسن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

گلهای نوشکفته بهر بوستان که هست

پیش رخ تو خار نماید چنانکه هست

با دود و آتش جگر و دل ز رشک تست

هر لاله ئی که باشد و هر ارغوان که هست

گر بهر سرو سرکش تو نیست پس چراست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

گر مرا جان رود اندر پی جانان از دست

وصل جانان نتوان داد بصد جان از دست

مهر روی چو مهت رونق ایمان منست

بدهم جان ندهم رونق ایمان از دست

یک دل اهل نظر در همه آفاق نماند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

لعل شیرین تو پیرایه در عدن است

زلف پر چین تو سرمایه مشک ختن است

سرو تا بنده بالای تو شد از دل پاک

بر زبان همه آزادی سرو چمن است

بر زنخدان تو چاهیست که دل یوسف اوست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

مشکین سر زلف تو که در پای کشانست

در دل رگ سود است که پیوسته بجانست

لعل تو ندا کرد که یکبوسه بجانی

ز آندم دل سودائی من در پی آنست

گر ز آنکه دلم را بود این بیع مسلم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

ما چو زلف و چشمت ای مهوش پریشانیم و مست

جام نام و ننگ را بر سنگ قلاشی شکست

گو مکن دیوانه را عاقل نصیحت بهر آنک

هوشیاری ناید از مست صبوحی الست

بر صَوامِع از صفای رویت ار عکسی فتد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

مرا تُرکانه چشم او به مستی گر جفاها گفت

چرا در تاب شد زلفش جفا گر گفت ما را گفت

بت شیرین‌سخن گرچه جوابم تلخ گفت اما

ز جان خوش‌تر همی‌آید دلم را ز آنکه زیبا گفت

لب و دندانش را هرکس چو دید از لطف و دلجویی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

ماه عیدست این ندانم یا خم ابروی دوست

روز نوروزست تابان در جهان یا روی دوست

آفتاب از روی چون مهرش مثالی روشنست

لیک طغرائی ندارد چون خم ابروی دوست

صبحدم نرگس چو چشم از خواب مستی برگشاد

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode