سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۰ - در تفسیر این آیت که انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا
آن امانت که گفت در قرآن
حاملش شد ز جاهلی انسان
آن امان بدان که امر خداست
هرکه پذرفت امر را والاست
وانکه مهمل گذاشت ماند جهول
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۱ - برگزیدن مولانا قدسناالله بسره العزیز بعد از شمس الدین تبریزی شیخ صلاحالدّین زرکوب قونوی را عظم الله ذکره
در چنین جوش یک مرید از او
یافت قربت سوار گشت بهکو
چه سوار و امیر؟ بل شد شاه
گشت حاکم به منزل و بر راه
رهروان زو شده به برگ و نوا
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۲ - در بیان آنکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز چون بولد عنایت داشت پیوسته بتعظیم اولیاء ترغیبش دادی
پس ولد را بخواند مولانا
گفت دریاب چون توئی دانا
سر نهاد و سؤال کرد از او
چیست مقصود از این ببنده بگو
گفت بنگر رخ صلاح الدین
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۳ - در بیان آنکه چون اولیا را دیده باز شود نشانش آن باشد که صورت غیبی ببینند به چشم سر و آوازها شنوند به گوش سر چنانکه اهل جسم در خواب شهرها و باغها و مردم گوناگون میبینند، اولیاء نیز در بیداری خواب بینند همچو مریم که جبرئیل را بیدار به صورت جوانی دید و لوط علیهالسلام فرشتگان را به صورت امردان و همچنان جمله به صور مختلفه مشاهده کردند
آن گروهی که زنده از دینند
همه بیدار خواب میبینند
طفل در خواب میبیند نان
زانکه مقصود اوست آن به جهان
هرچه آید به خاطرت بیدار
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۴ - در بیان آنکه مرد خدا چون پیش از مرگ بمیرد که موتوا قبل ان تموتوا و او را هستی نماند قائم به حق باشد هرچه او گوید گفتهٔ حق باشد که اذا احببت عبداً کنت له سمعاً و بصراً و لساناً بی یسمع و بی یبصر و بی ینطق و بی یمشی الی آخره و در تفسیر این آیت که ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی
مصطفی در خبر چنین فرمود
از زبان خدای حی ودود
که خدا گفت بندهای را چون
دوست دارم به وی شوم مقرون
من شوم چشم و گوش او و زبان
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۵ - در بیان آنکه آرام گرفتن مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز با شیخ صلاح الدّین زرکوب قدس اللّه روحه العزیز و از طلب شمس الدین تبریزی عظم اللّه ذکره باز آمدن و فواید پر موائد بردن مریدان از صحبت هر دو و حسودی بعضی چنانکه در حق مولانا شمس الدین تبریزی داشتند و دشمنی آغاز کردن
شورش شیخ گشت از او ساکن
وان همه رنج و گفتگو ساکن
زانکه بد نوع دیگر ارشادش
بیشتر بود از همه دادش
آنچه از اولیا نبردی کس
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۶ - در بیان آنکه حق تعالی عبادت و خدمت را بر بندگان جهت آن نهاد تا اندکاندک خداپرست شوند و از خودپرستی وارهند همچنانکه اطفال رضیع را مادران از هر طعامی به انگشت میچشانند تا بدان خو گیرند و عاقبت از شیر بریده شوند و قوتشان عوض شیر، نان و گوشت و طعامهای دیگر گردد. دنیا و خوشیهای آن همچون شیر است و طاعت حق و معرفت و حکمت همچون طعام. پس این پنج نماز را جهت آن نهادند که آهسته آهسته آدمی بدان خو کند و مستعد نماز دایم گردد که وَ فی صَلاتِهِمْ دائِمونَ. آنها که قیام و زندگی و قوتشان از این قوت است قایم باللّهاند هرگز نمیرند و آنها که در این پنج نماز ماندند و ذوق نماز دایم نیافتند و مستعد آن نشدند که آن طعام قوت ایشان شود زنده و قایم بشیر دنیااند لاجرم بمیرند و فانی شوند
خدمت از بهر آن نهاد خدا
تا شوی از خودی تمام جدا
از دل آنِ خدا شوی وز جان
او بود در تو آشکار و نهان
نی که آن طفل را دهند طعام
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۷ - در بیان این حدیث که اشدالبلاء علی الانبیاء ثم علی الاولیاء الاقرب فالاقرب
سخت تر رنج انبیا را بود
اندکی کمر اولیا را بود
مؤمنان را از آن دگر کمتر
قدر قربت همه برنج اندر
مرد بد بخت ذوق دنیا را
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۸ - در بیان آنکه هر که خدا را دانست از مرگ نترسد چون دید که بعد از مرگ حیاتی باقی دارد خوشتر و لذیذتر از حیات دنیا و در تفسیر این آیه لاقطعن ایدیکم و ارجلکم من خلاف و لاصلبنکم اجمعین
زان سبب در زمان خود فرعون
که نبودش ز حق تعالی عون
ساحران را چو دید از سر عشق
رو بموسی نهاده با صد صدق
گفت بی آنکه من دهم فرمان
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۴۹ - در تفسیر این آیه که الا ان اولیاء الله لاخوف علیهم و لاهم یحزنون
اولیا را از این خدا فرمود
نیستشان خوف از فنای وجود
در پناهم ز هر بلا ایمن
خوش وسرمست در لقا ساکن
خنک آنکس که حق ورا یار است
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۰ - در بیان آنکه اگر سرمعنی را چنانکه هست ولی خدابیان کند و بنماید آسمان و زمین نماند زیرا که جماداند حکم برف و یخ را دارند سر ولی که آفتاب قیامت است چون ظاهر گردد جمادات بگدازند و آب شوند و محو گردند همچون چراغی که در خانۀ تاریک درآید ظلمت خانه را چون لقمهای بخورد و نیست گرداند و محو کند
شرح این را اگر کنم بزبان
آنچنان کو نبشت در دل و جان
آسمان و زمین ز هم بدرد
هر دو را جان چو لقمه ای بخور
همه هستی فنا شود در حال
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۱ - باز رجوع کردن به قصهٔ شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره و شنیدن او عداوت منکران را و فرمودن که ایشان ابلهند و جاهل، من در خیر ایشان می کوشم و در حق ایشان سعادت ابدی میخواهم، بایستی که جان فدا کردن، به شکرانهٔ آن خود عوض عداوت مینمایند
گفت من نیکخواه ایشانم
مهربان با همه چو خویشانم
« این سزای من است و کردارم
عوض گل خلند چون خارم
وای بر قوم اگر کنم نفرین
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۲ - در بیان آنکه چون مولانا و شیخ صلاح الدین قدسنا اللّه بسرهما العزیز از مریدان منکر روی گردانیدند و ایشان زیان های آن را در خود مشاهده کردند و دیدند که کلی محروم خواهند شدن بردر ایشان بفغان آمدند و توبه و استغفار پیش آوردند
گفته از صدق ما غلامانیم
شاه خود را بعشق جویانیم
عاشقانیم سوی دوست رویم
آن اوئیم پس برکه رویم
لابه ها کرده زین نسق شب و روز
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۳ - در بیان این حدیث مصطفی صلی اللّه علیه و اللّه و سلم موتوا قبل ان تموتوا
هرکه او پیشتر ز مرگ بمرد
زنده گشت از خدا و جان را برد
رمز موتوا رسول از آن فرمود
خنک او را که امر حق بشنود
مردنش زندگی جاوید است
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۴ - در بیان آنکه دین و نماز و طاعت معنئی است بیچون و چگونه و تعلقی است که آدمی را از ازل با خدا بود که الست بربکم قالوا بلی نماز حقیقی آن بود که از آن نور است و از آن نور میخورد و زان نور میبالد چون انبیا علیهم السلام ظاهر شدند آن نماز را بصور مختلفه آوردند هر یکی بصورتی، هر کرا تمیزی است بظاهر نماز فریفته نشود. اگر در او جانی باشد قبول کند زیرا که تشنه کوزه را جهت آب طلبد اگر در کوزه آب نباشد بچه کارش آید، همچنانکه انبیاء علیهم السلام آن نماز را در هر صورتی بخلق رسانیدند اولیاء نیز برهمان نسق آن نماز حقیقی را در صورت سماع و معارف از نظم و نثر بعالمیان رسانیدند هرکه طعام شناس باشد و طعام قوت او باشد از کاسه ها و ظروف بغلط نیفتد، داند که اگر کاسه دیگر باشد طعام همان است
هر نبی را جدا نمازی بود
جمله را گرچه یک نیازی بود
آن نیازو نماز روحانی
که بده است آن چو روح پنهانی
هر زمانی بصورتی بنمود
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۵ - در بیان آنکه حق تعالی را دانستن و شناخت سهلتر است از شناختن اولیاء زیرا که حق تعالی از آفتاب ظاهرتر است چنانکه بیان کردیم که هر شخص را به هنر و صنعتش فهم کنند و بدانند همه عالم صنع حق است؛ چون پنهان باشد؟ بلکه هفتاد و دو ملت مُقرّند به خدایی او اما شناخت اولیاء مشکل است زیرا که صنعت و هنر ایشان همچو ایشان پنهان است که اولیاء الله تحت قبابی لایعرفهم غیری
لیک ایشان که اهل دل باشند
گرچه در جسم آب و گل باشند
یافتنشان بود عزیز و عظیم
نی خضر را به عشق جست کلیم
نی محمد که بود شاه زمن
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۶ - مناجات
ای خدا دستگیر خلقان شو
یک دم از لطف سوی ایشان شو
رحمت خویش را مداردریغ
ماه خود را نهان مکن در میغ
همه رانی تو آفریدستی
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۷ - در بیان آنکه بی جهدی و عملی در حضور شیخ کار مرید گزارده میشود و بمقصود میرسد چنانکه یکی در کشتی فارغ خفته باشد ناگهان سر بولایتی میزند که اگر بخشگی رفتی ماهها بآنجا نرسیدی و دربیان آنکه شیخ صلاح الدین عظم اللّه ذکره ولد را فرمود که بجز از من شیخی را نظر مکن که شیخ راستین منم که صحبت شیخان دیگر زیان مند است زیرا نظر ما آفتاب است و مرید سنگ لابد که سنگ قابل در نظر آفتاب لعل شود و نظر ایشان سایه است چون سنگ قابل از نظر آفتاب در سایه رود لعل نشود.
همچو کشتی ببحر مردم را
میبرد سوی شهرها بی پا
اندر آن خفته کرده پای دراز
ناگهان میزنند سر ز طراز
همچنین در حضور شیخ نشین
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۸ - در بیان آنکه سیر و سفر آدمی باید که در خود باشد؛ از حال به حال گردد و اگر جاهل است عالم گردد و اگر غمگین است شادمان گردد و اگر منقبض است منبسط گردد. همچون سنگ لعل راه رود معنوی بیحرکتِ قدم و در تقریر این حدیث مصطفی علیه السلام که «من استوی یوماه فهو مغبون»
همچو سنگ گزین که لعل شود
در خودی خود او نهفته رود
رهرو است آن ولی نهان ز نظر
آخر کار چون شود جوهر
همه دانند کاو ز راه دراز
[...]
سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۵۹ - در تفسیر این آیت که ارض اللّه واسعة ارض معنوی است که بیحد است و کران، همه عقول و ملائکه و ارواح در آن ارض ساکناند و مقیم و در بیان آنکه شیخ را کرامتهای عالی است که مرید از آن مستفید گردد و از تأثیر نظر شیخ بینا شود و روشن و صافی و از حبس تن برهد و از شمشیر اجل خلاص یابد کسی که این نوع کرامتها از شیخ دیده باشد بکرامتهای دیگر که تعلق بدنیا دارد و در آنجا او را فایدهای نیست کی التفات کند. مثلا مرید کاری کرد مثل خوردن و خفتن چون شیخ بوی گوید که فلان چیز خوردی او را آن چه فایده خواهد بودن چون خود میداند که چه خورده است از آن گفت او را علمی نو حاصل نشود. لیکن چون او را از اسرار غیب که بیخبر بود آگاه گرداند در آنجا ویرا فایدۀ عظیم باشد هر که چنین کرامت اعلی را دیده باشد بکرامت ادنی سر فرود نیارد.
کارض واسع بخواند اللهش
نتوان رفت بی فنا راهش
چه جهانها کنند هست از نیست
بی وجود بلند و پست از نیست
بی زمین و فلک جهان عجب
[...]