عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱ - باده جان
داد مرا جان تو باده ای از جان خویش
کفر مرا کرد گوهر ایمان خویش
حضرت او نیم شب گوید کای بوالعجب
هیچ مکن آشکار ،پنهان خویش
گرچه تو آلوده ای ،بنده ما بوده ای
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲ - ازدست عشق
از خان و مان آوارهام از دست عشق از دست عشق
سرگشته و بیچارهام از دست عشق از دست عشق
ای کاشکی بودی عدم تا بازرستی از هدم
من سوزم از سر تا قدم از دست عشق از دست عشق
پرورده کردم خان و مان سرگشتهام گرد جهان
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳ - سرمه چشم فلک
ای غبار خاک کویت سرمه چشم فلک
ای به تو محتاج خلق هر دو عالم یک به یک
یا رسول الله توئی کان ملاحت پرکمال
کزتو باید برد خوبان دو عالم را نمک
هرکه او امروز مالد روی بر خاک درت
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴ - دل زنگار خورده
نامه ای دارم سیه تر از شب تاریک رنگ
با وجود از تو نیم نومید یارب هیچ رنگ
از سیه روئی محشر یادم آمد نیمه شب
روی زرد خویش را کردم به اشک سرخ رنگ
یک نظر سوی مس قلب پلیدی کار من
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵ - حسن یوسف
مونسم یار است اندر تنگنای گور تنگ
عاشقان ، در دوجهان ما را بس است این نام و ننگ
آتش دوزخ بسوزد از حرارتهای عشق
عاشق سوزان کند در دوزخ ار یک دم درنگ
آن چه نوری بود آیا کو به کوه طور تافت
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶ - خانه عشق
کی بود آیا که بنمائی جمال با کمال
زنده گردند ماهیان مرده از آب زلال
درقیاما حشر را حاجت به نفخ صور نیست
بگذرد بر کوی خلقی مژده کوی وصال
در جهنم خوش توان بودن اگر یکبار تو
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷ - پهلوی دل
تیر او پیوسته میخواهم که آید سوی دل
لیک میترسم، شود پیوسته در پهلوی دل
دل ز من گم گشت اکنون روزگاری شد که غم
گرد کویش دربدر گردد به جست و جوی دل
گل رخان را باید از غنچه وفا آموختن
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸ - شرح عاشقی
به غیر از سایه در کویت کسی محرم نمییابم
کنون روزم سیه شد آنچنان کان هم نمییابم
چو مجنون آهوی صحرا از آن رو دوست میدارم
که بوی مردمی از مردم عالم نمییابم
برو این ماتم و شیون بر ارباب عشرت کن
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹ - من محمّدیم
غلام حلقه بگوش رسول ساداتم
ره نجات نموده حبیب آیاتم
کفایت است ز روح رسول و اولادش
همیشه در دو جهان جمله مهمّاتم
زغیر آل نبی اگر حاجتی طلبم
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰ - ای خوش آن روز
ای خوش آن روزی که در دل مهر یاری داشتم
سینه ای پرسوز چشم اشکباری داشتم
یادباد آنگه که فارغ بودم از باغ و بهار
درکنار از اشک گلگون لاله زاری داشتم
کور بادا دیده بختم خوش آن روزی که من
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱ - مرغ آتشخواره
زان بیوفای سنگدل جور و جفا میبایدم
از کس نمیخواهم وفا زان بیوفا میبایدم
من مرغ آتشخوارهام با دانه و دامم چه کار
آخر به جای دانهها در گور جا میبایدم
دلهای مردم باد خوش از شادی عیش و طرب
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲ - در باغ رضوان
خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم
تو سوی خلق میدیدی و من سوی تو میدیدم
نمیدانم مرا میآزمایی یا شدی بدخو
که آن حالت نمیبینم که از خوی تو میدیدم
اگر در باغ رضوان خویش را بینم چنان نبود
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳ - مکن از خواب بیدارم
به خواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب ز عمر خویش بیزارم
خلافست اینکه میگویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری ز خوبان رحمتی بینند؟
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴ - حضرت بیچون
بی تماشای جمالت روضه را هامون کنم
حور عین را از درون قصرها بیرون کنم
حور زیبا روی را خواهیم دادن سه طلاق
گرنه رو در نور روی حضرت بیچون کنم
روضه را جلوه مده رضوان که بالله العظیم
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵ - بی ماه روی تو
هرگز مباد آنکه بهشت آرزو کنم
خود را به هیچ ، بهر چه بی آبرو کنم
چندین هزار جان گرامی شود به باد
گر من حدیث طرّه او مو به موکنم
چون دست من به جام مرصّع نمی رسد
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶ - همی خواهم کاو بینم
دوچشم از بهر آن خواهم که در رخسار او بینم
وگر آن دولتم نبود در و دیوار او بینم
کند جان در تنم آمد شد ویابد ضیاء چشمم
چوبالای بلند و شیو ه رفتار او بینم
نخواهم دیده روشن که بر غیری فتد ناگه
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷ - قلعه روحانیان
بازکشم لشکر وتا به فلک بر روم
قلعه روحانیان گیرم و برتر روم
من ملک مقبلم لیک در این منزلم
صفدر و بس پردلم جانب لشکر روم
هر نفسی از علا میرسدم این صلا
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - یارمستقیم
گر دل دهی به ما ده عاشق که ما امینیم
با آن که دل به ما داد ، ما روز و شب قرینیم
گر ما دل تو یابیم تسکین تو بسازیم
تاوان یک دل تو صد دل بیافرینیم
نفرین خویش میگو تا گم شود وجودت
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹ - نسیم رضوان
چون تمام عمر نیکی کرد با تو آن کریم
از بدی خود چرا ترسی تو آخر ای لئیم
تو یتیمی با تو او هرگز نخواهد کرد قهر
زانکه او خود کرد نهی قهر کردن با یتیم
هرچه میخواهی تو ازوی میدهد بیشک تورا
[...]
عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰ - اندر سایه طوبی
اشک سرخ و روی زرد من گواه است ای کریم
برکمال عشق دیدار تو بالله العظیم
بی هوای تو هوادار تو کی خرّم شود
درهوای غرفه های قصر جنّات النّعیم
آتش عشق تو را ای دوست نتواند نشاند
[...]