به خواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب ز عمر خویش بیزارم
خلافست اینکه میگویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری ز خوبان رحمتی بینند؟
تو هم رحمی بکن با من که در عشقت گرفتارم
به روز وعده از هرجا که آوازی ز در آید
ز شادی برجهم از جا که باز آمد ز در یارم
به یاد مجلس عیش تو، برگ عشرتم این بس
که افتد لختلختی خونِ دل از چشم خونبارم
چه حالست این که هرگه وعده وصلش رسد محیی
هماندم مانعی پیش آید از بخت نگونسارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساس ناامیدی و کمبود عشق پرداخته است. شاعر از بخت خود مینالد و میگوید که بدون عشق معشوقش، زندگی برایش سخت و ناگوار شده است. او از دوری و دوری از معشوق رنج میبرد و به آرزوهایش که به هیچ نمیرسند، اشاره میکند. شاعر همچنین در خواستهاش برای رحمت از جانب معشوق تأکید میکند و میگوید که حتی وقتی به وصال میرسد، موانع و مشکلات همواره در پیش رویش است. این احساسات غم و اندوه در مورد عشق و ناکامی در آن به وضوح در شعر مشهود است.
هوش مصنوعی: در فکر خواب مرگ هستم، پس ای بخت، مرا بیدار نکن. زیرا من امشب دور از درش، از زندگی خود خستهام.
هوش مصنوعی: نمیتوانم بگویم که آرزو در دل من وجود دارد، زیرا در دل من خوی بدی وجود دارد و من آرزوهای زیادی دارم.
هوش مصنوعی: آیا عاشقان در نهایت از طرف محبوبان رحمتی نخواهند دید؟ تو هم لطفی کن و با من مهربان باش چون در عشق تو دچار سختی شدهام.
هوش مصنوعی: در روز موعود، هر جا که صدایی از در بیاید، از شادی بلند میشوم، زمانی که محبوبم از در وارد شود.
هوش مصنوعی: به یاد مجالس شادی تو، همین کافی است که گاهی اشکهای حسرت و درد از چشمانم بریزد.
هوش مصنوعی: این حالت چقدر عجیب است که هر بار که وعده دیدار او میرسد، ناگهان مانع یا مشکلی پیش میآید که مانع از این میشود که به آن دیدار برسم و من از شانس بد خود ناراضیام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
کشید این دل گریبانم به سوی کوی آن یارم
در آن کویی که می خوردم گرو شد کفش و دستارم
ز عقل خود چو رفتم من سر زلفش گرفتم من
کنون در حلقه زلفش گرفتارم گرفتارم
چو هر دم می فزون باشد ببین حالم که چون باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.