گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

چشمه آب حیات است دهان یارم

از لب چون شکرش کام طمع می دارم

در همه کون و مکان غیر تو دلدارم نیست

جان کنم در سر و سودای تو در دل دارم

چه روم سوی گلستان و چمن را چه کنم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

وقت آن شد که اقامت به خرابات برم

چند در مدسه بی فایده اوقات برم

عمر بی صحبت رندان خرابات گذشت

باقی عمر به آنجا به مکافات برم

می کند آن عنب آینه دل، صافی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

گل جمال تو خواهم بهار را چه کنم

به پیش زلف تو من سبزه زار را چه کنم

اگر نهان کنم از خلق عشق آن مه را

فغان و آه دل بیقرار را چه کنم

چمن اگر چو نگارست تازه و خرم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

عید صیام آمد، موسم نوبهار هم

وصل نگار باید و باده خوشگوار هم

یار سپاه غمزه را چون به در آرد از حجاب

لشکر صد پیاده را بشکند و سوار هم

چشم تو کشت خلق را، رحم کن ای نگار من

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

دارم دلی شکسته و جان فگار هم

در سر خیال باده و سودای یار هم

از وی جدا فکند مرا چرخ دون نواز

چون او نساخت آه به من روزگار هم

خواهی چو یار را، به جفای رقیب ساز

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

دارم دلی شکسته و جان فگار هم

در سر خیال باده و سودای نار هم

از وی جدا فکند مرا چرخ دون نواز

چون او نساخت آه به من روزگار هم

خواهی چو یار را به جفای رقیب ساز

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

چون در آید ماه من جولان کنان اندر چمن

غنچه از شوقش گریبان چاک سازد همچو من

نافه اثبات نسب زآن عنبرین خال تو ساخت

شد سیه روی از خطای خویش زان مشک ختن

در شب زلفش چو رفتی ای دل دیوانه ام

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

خطی که گشته به گرد جمال یار عیان

«و ان یکاد» بود از برای چشم بدان

رخش چو آتش و بر وی سپند دانه خال

برای چشم بدست این زمان، همین و همان

ز چشم و ابروی او زاهدا مشو ایمن

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

خاک...

...نیست در سر من

مرا...

...یارست در برابر من

ز عشق...

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

پرده بردار ز رخ ای بت خورشید جبین

دیده تر، لب خشک و دل مجروحم بین

بر بناگوش تو آن خط بود از نیلی خام

چشم زخمی است چنان...قضا ساخت چنین

می رود بهر شکار دل صاحب نظران

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

مرا آن روز عیدست اندرین راه

که گردم در جهان قربان آن ماه

صفایی مرو را گردد میسر

که اندر کعبه کویش بود راه

مکش در روی آن مه آه ای دل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

ای خجل پیش دو رخسار چو خورشید تو ماه

چشم جادوی تو وه عین بلائی است سیاه

پیش رویش نتوانم که بر آرم آهی

می شود تیره بلی آه چو آیینه به آه

بس که در سر دهان تو به جان کوشیدم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

ای مرا سوخته سودای بتان ته بر ته

غنچه پر خون است از آن شوق دهان ته بر ته

گر زبان باز نکردی ز همش همچو شکر

بسته بودی به همان لعل لبان ته بر ته

در چمن از رخ او پرده برانداخت صبا

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

ای شاه حسن بر من مسکین زکوه ده

دل مرده ام مرا زلب خود حیات ده

چشم مرا ز خاک قدم ساز پر ز کحل

نیکی کن این زمان و به بحر فرات ده

از شوق روی خوب تو دارم رخی چو زر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

هر کس به خواب روزی، لعل لبش مکیده

دیده حلاوت از عمر، با کام دل رسیده

دست مشاطه صنع از بر چشم...

بر گرد عارض او از نیل خط کشیده

دل در کشاکش جان افتاده است حیران

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دل که در دست فراق صنمی پاماله

داغ دارد به جگر زآتش غم چون لاله

نیست کوکب، که شب از سقف سما پران است

آتش آه من است آن که کشد دنباله

حاصل از عمر همین است که نوشی به چمن

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دل چو دید آن شکرین‌لب‌ها و مشکین‌خال او

می‌شود دیوانه چون من آه و مسکین حال او

می خرامید آن نگار و در پیش می شد رقیب

خوش بود عمر ای دریغا مرگ در دنبال او

هر که را شد دل اسیر زلف مه رویی دگر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

هر که آن چشم سیه دید، آن لبان آل او

گشت جان چون دل کنون در دست غم پامال او

چون عیان شد طلعت خورشید آن ماه منیر

ذره وارست این دلم رقاص در دنبال او

می شود بریان کبوتر، زآتش دل چون کنم

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

ای توتیای دیده من خاک راه تو

جانم فدای غمزه چشم سیاه تو

ای شهسوار حسن عنان را کشیده دار

کز حد گذشت ولوله دادخواه تو

بر بام قصر چون بگشادی نقاب دوش

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

ای حرم کعبه دل کوی تو

قبله جانها خم ابروی تو

غنچه گریبان زده از شوق چاک

برده صبا تا به چمن بوی تو

آه که خون شد دل شیدای من

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode