ای شاه حسن بر من مسکین زکوه ده
دل مرده ام مرا زلب خود حیات ده
چشم مرا ز خاک قدم ساز پر ز کحل
نیکی کن این زمان و به بحر فرات ده
از شوق روی خوب تو دارم رخی چو زر
وجه مرا ببین و ازان لب نبات ده
دل در کمند زلف تو افتاد و شد اسیر
از بند آهوی حرم است او نجات ده
جز یاد دوست هر چه بود هست مهملات
ای دل بیا و ترک همه مهملات ده
نشناخت قدر خاک کف پای تو رقیب
ای مه به داغ آتش هجران برات ده
فصل صبوح زان می حمراکه خورده ای
ساقی مرا به لطف ازآن باقیات ده
خواهی تو صوفیا که بیابی ز خود حضور
بردار از وطن دل و ترک هرات ده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.