لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
صوفی محمد هروی

خاک...

...نیست در سر من

مرا...

...یارست در برابر من

ز عشق...

... چه ضرورست ای برادر من

نهان چگونه کنم...

چون لب خشک است و دیده تر من

نثار خاک قدمهای این...

به هیچ جا نرسد تحفه محقر من

جفای چرخ و فراق ترا و جور رقیب

درین زمان چه کند این دل صنوبر من

چو غیر عشق ندارد درین جهان صوفی

اگر تو صاحب دردی ببین به دفتر من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
هلالی جغتایی

بخاک پای تو، ای سرو ناز پرور من

که جز هوای وصال تو نیست در سر من

براه عشق تو خاکم، طریق من اینست

درین طریق نباشد کسی برابر من

غم تو در دل تنگم نشست و منفعلم

[...]

فضولی

حباب نیست ز خون گرد دیده تر من

هوای غیر تو بیرون شده است از سر من

بسوخت آتش حیرت مرا نمی دانم

چه کرده ام ز چه رنجیده است دلبر من

بپای بوس توام ره بهیچ صورت نیست

[...]

وحشی بافقی

غضنفر کلجاری به طبع همچو پلنگ

رسید و خواست که خود را کند برابر من

ولی ز آتش طبعم پلنگ وار گریخت

غریب جانوری دور گشت از سر من

رفیق اصفهانی

خوشم بسایه ات ای سرو نازپرور من

مباد کم نفسی سایه ی تو از سر من

چنین که محو جمال توام نمی دانم

منم مقابل تو یا تویی برابر من

قدم به کلبه ی من نه که رشک خلد شود

[...]

صفایی جندقی

اگر چه دور به فرسنگ هایی از برمن

ولیک می نروی یکدم از برابر من

هوای آب وصال تو زنده داشت مرا

اگر نه ز آتش هجران گداخت پیکر من

به داغ لعل تو یک چشمزد نشد که نریخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه