گنجور

 
صوفی محمد هروی

ای حرم کعبه دل کوی تو

قبله جانها خم ابروی تو

غنچه گریبان زده از شوق چاک

برده صبا تا به چمن بوی تو

آه که خون شد دل شیدای من

بس که نهان می نگرم سوی تو

بیدل و دیوانه شدم آه آه

در هوس سلسله موی تو

میل به لبهای تو آرد دلم

گر نکشد غمزه جادوی تو

سرو سهی را چه کنم در چمن

برده دلم قامت دلجوی تو

آب حیاتی تو از آن می دود

صوفی سرگشته چو ما سوی تو