گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۱

 

ارباب جود را کف گوهرفشان نماند

دست گشاده‌ای به محیط دکان نماند

در روزگار ما ز سخاوت نشان نماند

از همت بلند اثر در جهان نماند

یک سرو در سراسر این بوستان نماند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۲

 

نقاب از رخ برافگندی نمودی روی زیبا را

ز غیرت داغ کردی در چمن گل‌های رعنا را

به دل دارم من شوریده‌خاطر این تمنا را

به چشم لطف اگر بینی گرفتاران شیدا را

به ما هم گوشه چشمی که رسوا کرده‌ای ما را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۳

 

چون تاب به کلبه ام ای سیمتن درای

داغم شکفته است به سیر چمن درای

ای شمع بزم سوختگان در سخن درای

یک بار بی طلب به شبستان من درای

چون بوی گل نهفته در این انجمن درای

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۴

 

به بزم غیر تا سرو تو خود را جلوه گر کرده

نگاه خیره از هر سو تو را مد نظر کرده

به کوه و دشت می گشتم به یادت دیده تر کرده

شنیدم آه سردی با تو گستاخانه سر کرده

به چشم نازکت بیماریی چشمت اثر کرده

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۵

 

عشق چون آمد به دل در سینه غم نامحرم است

در دیار حاکم عادل ستم نامحرم است

اهل دل را نقش پا گر در حرم نامحرم است

من به جایی می روم کانجا قدم نامحرم است

وز مقامی حرف می گویم که دم نامحرم است

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۶

 

سیر پرشور و چشم لاغر و پشت خمی دارم

درین وادی فراوان درد و بی پایان غمی دارم

پریشان خاطرم امروز گویا ماتمی دارم

لب خشک و دل خونین و چشم پر نمی دارم

نگهدارد خدا از چشم بد خوش عالمی دارم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۷

 

به میدان آمدی و گوی و چوگان باختی رفتی

کشیدی تیغ و خونم ریختی و تاختی رفتی

پس از کشتن مرا بر سر علم افراختی رفتی

گذشتی بر مزارم شورشی انداختی رفتی

کف خاک مرا صحرای محشر ساختی رفتی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۸

 

خوردی شراب ناب سرانجامیی تو رفت

شرم نگه ز نرگس بادامیی تو رفت

رنگ از رخ حیا ز می آشامیی تو رفت

رفتی به بزم غیر نکو نامیی تو رفت

ناموس صد قبیله به یک خامیی تو رفت

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۴۹

 

شبی ای رشک یوسف بی تو از بیت الحزن رفتم

گریبان چاک هر جانب چو بوی پیرهن رفتم

به چشم گوهرافشان همچو شبنم از وطن رفتم

به بویت صبحدم گریان به گلگشت چمن رفتم

نهادم روی بر روی گل و از خویشتن رفتم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۰

 

آب و تاب دوستی در سنبل موی تو نیست

رنگ و بوی آشنایی بر گل روی تو نیست

شیوه عهد و وفا در چشم جادوی تو نیست

یک سر مو راستی در طاق ابروی تو نیست

رحم در سر کار مژگان بلاجوی تو نیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۱

 

شبی ز خانه برون با صد آرزو رفتم

فگنده سبحه و سجاده کو به کو رفتم

شکسته توبه و زنار در گلو رفتم

سحرگه در طلب ساغر و سبو رفتم

به کار خانه زاهد به جستجو رفتم

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۲

 

قامت خم‌گشته را مرگ خبر می‌کند

محمل گل را خزان زیر و زبر می‌کند

همچو جرس مرغ دل زمزمه سر می‌کند

قافله‌سالار ما عزم سفر می‌کند

قافله شب گذشت صبح اثر می‌کند

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۳

 

بهار آمد بکش در باغ رخت کامرانی را

ز عکس باده گلگون ساز رنگ زعفرانی را

اگر چون خضر می خواهی حیات جاودانی را

مده از دست در پیری شراب ارغوانی را

شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۴

 

دیده را عمری به مردم آشنا کردم نشد

سینه را آئینه صدق و صفا کردم نشد

با بد و نیک جهان عهد و وفا کردم نشد

در دل هر کس ز روی مهر جا کردم نشد

خانه شادی به روی خویش وا کردم نشد

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۵

 

برده تیغ ابرویت آب از دم شمشیرها

زخم کاری خورده‌ای مژگان شوخت تیرها

پیش خطت عاشقان را کم شده تدبیرها

ای زبون در حلقه زنجیر زلف شیرها

سر به صحرا داده یی زلف خوشت نخجیرها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۶

 

اسیرم کرده جادویی جهان زو کافرستانی

خرابم کرده ظالم مشربی صحبت گریزانی

فریبم می دهد صیاد هوشی برق جولانی

ز من رم می کند آهو نگاهی آفت جانی

به وحشت آشنا چشمی فرنگی زاده مژگانی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۷

 

عید شد آمد به رقص از جوش می دستارها

ساغر خورشید گل کرد از سهر کهسارها

ساقیان کردند پای انداز خم دیدارها

روزه محمل بست و شد میخانه گلزارها

خلعت عیدی گرفت از رنگ می رخسارها

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۸

 

ای ستمگر ز کجا تازه و تر می آیی

دامن آلوده به خوناب جگر می آیی

در بغل شیشه و خنجر به کمر می آیی

چهره افروخته چون می به نظر می آیی

از شکار دل گرمی که به در می آیی

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۵۹

 

ز گلشن می رسد رنگ حجاب آلوده بینیدش

به رخ پوشیده رومال گلاب آلوده بینیدش

سرانگشت از خون کباب آلوده بینیدش

صبوحی کرده لبهای شراب آلوده بینیدش

خمار باده در چشمان خواب آلوده بینیدش

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۰

 

در چمن امروز بلبل مست گفتار خود است

کبک در کهسارها پابند رفتار خود است

سرو مغرور قد و گل محو رخسار خود است

هر که را بینم در عالم گرفتار خود است

کار حق در طاق نسیان مانده در کار خود است

[...]

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode