مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
ترا تا دل بسان سنگ باشد
مرا هم دل بدینسان تنگ باشد
منم کز نام عشقت فخر دارم
ترا تا کی ز نامم ننگ باشد
چه گوئی وقت صلح ما نیامد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
حبذا نزهت بادی که ز بغداد آید
خاصه کز مسکن آن حور پریزاد آید
بر ره باد ز شب تا به سحر منتظرم
تا که از جانب بغداد دگر باد آید
ای خوشا وقت سحر کز نفس باد صبا
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
مراد من ز وصال تو برنمیآید
بلای عشق تو بر من به سر نمیآید
شب جوانی من در امید تو بگذشت
هنوز صبح وصال تو برنمیآید
درخت وصل تو در باغ عمر بنشاندم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
شکرش در سخن گهر ریزد
خنده اش پسته بر شکر ریزد
عاشقش همچو شمع در شب وصل
پیش رویش نخست سر ریزد
گر سموم عتاب او بجهد
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
آخر ای باغ امیدم گل شادی به برآر
آخرای ای صبح نویدم شب هجران به سر آر
جان شیدا شده را جام مفرح درده
دل سودا زده را شربتی از گلشکر آر
خبری خوش ده و این آتش دلها بنشان
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
یارب این واقعه کی بر دل من کرد گذر
که بزودی کند آن سنگدل آهنگ سفر
هرگز این قصه که خواندی و که کردی در گوش
هرگز این حال که گفتی و که کردی باور
ای فراموش شده بر دل تو عهد کهن
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
بردی دل من ز چشم مخمور
ای چشم بدان ز چشم تو دور
چشمت مرساد چشم کامروز
در چشم منی چو چشمه نور
ای چشم و چراغ من نگوئی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
دروغ گفته ام ار گفته ام شدم ز تو دور
خلاف کرده ام ار کرده ام دل از تو نفور
نکرده ام به دل اندیشه جدائی تو
نعوذ بالله از اندیشه ز دانش دور
نه من ز دوری روی تو گشته ام خرسند
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
نه جان در کار عشقت کردم آخر
نه مهرت را به جان پروردم آخر
جهانی غم به امید تو خوردم
نگوئی کی ز تو برخوردم آخر
گرفتم نیستم در خورد وصلت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
ای ز بوس تو نقل من بسیار
وزکنار تو کار من چو نگار
در کنارم نشین و بوسه بده
که ز تو قانعم به بوس و کنار
از خط دوستی مشو بیرون
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
دلبرا بر کش نوا با ناله زارم بساز
چنگ در برگیر و آهنگی که من دارم بساز
از دل و جان سوی تو پیغام درد آورده ام
بی ملامت گوش کن چندانکه بگذارم بساز
یکشب از دیوانه ای بردار تکلیف و قلم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
ای بیحذر ز سوز من بیخبر بترس
بیداد و جور کم کن و از دادگر بترس
هر شام تا سحر نفسم جفت ناله هاست
ای صبح رخ ز ناله شام و سحر بترس
دست قدر قضای غمت بر سرم نوشت
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
دلم خرید غم و جان فشاند در قدمش
گرش دمی نخورد غم شود گسسته دمش
غمش ز خوردن خون دل من آمد سیر
دلم هنوز به سیری نمی رسد ز غمش
شکست قلب دلم نادرست پیمانش
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق
چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق
قدر بلای عشق ندانند هر کسی
جز آنکه هست بسته بند بلای عشق
تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ای زلف تو آشیانه دل
روی تو نگارخانه دل
مرغی ست غمت که نیست قوتش
جز آب سرشک و دانه دل
تیری که زشست عشقت آید
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
تا کی من از فراق تو رنج و بلابرم
تا چند در هوای تو جور و جفا برم
بر من همه بلا ز دل مبتلا رسد
تا کی من این بلا ز دل مبتلا برم
هر شب ز سوز سینه به دوزخ مدد دهم
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
دلم خون گشت و دلداری ندارم
غمم خون خورد و غمخواری ندارم
گرانبارم ز خود وز خلق کس نیست
کزو بر جان و دل باری ندارم
گلی نشکفت در گلزار گیتی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
بیا متاب ار زلف پرتابت بگیرم
مجوش ار جزع پرجوشت ببوسم
سفر کردم مگر چون بازگردم
به پرسش خوش در آغوشت ببوسم
مرا بر دوش خوش بد بار اندوه
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
گر شبی بر لب شیرین تو فرمان بدهم
جان شیرین به سرت کز بن دندان بدهم
گر شود آب حیات لب تو روزی من
چه زیان باشد اگر هر به دمی جان بدهم
گر دهان تر کنم از چشمه نوش تو شبی
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
نه وصل تو می دهد پناهم
نه برخیزد غمت ز راهم
هر روز تو در جفا فزائی
هر لحظه من از غمت بکاهم
گرماه بدم کنون چو مورم
[...]