گنجور

 
مجد همگر

آخر ای باغ امیدم گل شادی به برآر

آخرای ای صبح نویدم شب هجران به سر آر

جان شیدا شده را جام مفرح درده

دل سودا زده را شربتی از گلشکر آر

خبری خوش ده و این آتش دلها بنشان

یک نفس تازه درآکام دلی چند برآر

ز حدیث سفر و وعده ملولیم ملول

وعده و عشوه مرا کشت حدیثی دگرآر

برسر راه عراق است دل بی خبرم

ای نسیم سحر از راه عراقم خبر آر

صبح کردار به مهر از ره مشرق درتاز

مژده مقدم میمون شه دادگرآر