گنجور

 
مجد همگر

یارب این واقعه کی بر دل من کرد گذر

که بزودی کند آن سنگدل آهنگ سفر

هرگز این قصه که خواندی و که کردی در گوش

هرگز این حال که گفتی و که کردی باور

ای فراموش شده بر دل تو عهد کهن

یاد کن آخر از آن صبحت چون شیر و شکر

یاد بود آن گه میعاد که من بودم و تو

یاد باد آن شب از روز جوانی خوشتر

الحق آن وعده وصلت چه نکو کرد وفا

یا ز آن بستن عهدت که چه خوش رفت به سر

ای دریغ آنهمه امید من و وعده تو

که نه آن کرد وفا و نه ازین دیدم اثر

آه از آن قول و قرارت که خطا بود و خلاف

آه از آن وعده وصلت که هبا بود و هدر

طمع وصل تو کردیم هوس بود و هوی

دل به مهر تو سپردیم خطا بود و خطر

در فراق تو هر آن شب که به روز آوردم

دیده تا روز گرفتار سها بود سهر

ناله و گریه چه سود است چو تقدیر رسید

اینچنین رفت چو تدبیر قضا بود و قدر