گنجور

 
مجد همگر

شکرش در سخن گهر ریزد

خنده اش پسته بر شکر ریزد

عاشقش همچو شمع در شب وصل

پیش رویش نخست سر ریزد

گر سموم عتاب او بجهد

از درخت حیات بر ریزد

ور نسیم عنایتش بوزد

گلبن خشک برگ تر ریزد

ابر بر بام او به جای سرشک

همه خونابه جگر ریزد

چشم آهو وشش به مخموری

رنگ از خون شیر نر ریزد

مجد آن در زند همی که براو

گرپرد جبرئیل پر ریزد

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

لعل تو در سخن شکر ریزد

جزع من در سحر گهر ریزد

حس تو هر قدح که نوش کند

جرعه بر روی ماه و خور ریزد

هر نفس دفع چشم بدرا صبح

[...]

مجد همگر

شکرش در سخن گهر ریزد

پسته اش خندد و شکر ریزد

عاشقش همچو شمع در شب وصل

پیش رویش نخست سر ریزد

گر سموم عتاب او بوزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه