گنجور

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۱

 

در خون دل از دیده خونبار نشستیم

چون دیده به خون از غم دلدار نشستیم

زان پیش که پرگار کشد دایره عشق

در دایره چون نقطه پرگار نشستیم

یک بار اگر از چمنی بی تو گذشتیم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

..............................

..............................ا می‌کشم

او فراهم می‌کشد چو غنچه جیب از روی ناز

من به صد امید، دامان تمنا می‌کشم

وصل را زان دوست می‌دارم که هجران در پی است

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

در میان بیخودی، آرامش دل یافتم

من ز گرداب محبت، ذوق ساحل یافتم

خضر و سرگردانی سرچشمه حیوان، که من

لذت عمر ابد از تیغ قاتل یافتم

اضطراب ناز از بهر نیازست اینقدر

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

ز بس که دشمن نظّاره پریشانم

چو شمع گشته به یک جای جمع، مژگانم

نشد ز سیل سرشکم خراب، کوی بتان

امین کشتی نوحم، اگرچه طوفانم

ز عشق، رابطه‌ام نگسلد به مردن هم

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

اگر به عشق نباشد درست، پیمانم

به عهد زلف تو کافر نیم، مسلمانم

من و دیار محبت، که هرکجا رفتم

به دولت غمت آماده بود سامانم

برای من شده نازل ز عرش، مصحف عشق

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

از وصل هر گل در چمن، چون غنچه دامان چیده‌ام

جمعیت دل را در آن زلف پریشان چیده‌ام

ریزد به دامن دیده خون، من ریزم از دامن برون

او بهر دامان چیده گل، من گل ز دامان چیده‌ام

تا برده ترک غمزه‌ات، دستی به قربان کمان

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

چو باد سوی تو آید، ز غیرت آب شوم

به یک نسیم، چو نقش قدم خراب شوم

من و شکست حریفان کجاست تا به کجا

خمار نشکند از من، اگر شراب شوم

تو از شراب صبوحی شکفته باش، که من

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۸

 

کم خمار بگیرد، اگر شراب شوم

برآورد ره روزن، گر آفتاب شوم

چگونه با دیگران بینمت، که عکس رخت

اگر در آینه افتد، ز غیرت آب شوم

ز غیرتم شده آگاه، چون ز من رنجد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

..............................

..............................انه‌ای دارم

مخندید ای حریفان گر شمردم از شما خود را

نیم گر مست، باری گریه مستانه‌ای دارم

ز چنگ من صبا زلفش نگیرد چون به آسانی؟

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

حیرانم از افسردگی، در کار و بار خویشتن

کو عشق تا آتش زنم، در روزگار خویشتن

گفتم مبادا بعد من، ملک کسی گردد غمت

تا بیع بستم، کردمش وقف مزار خویشتن

در محفل روحانیان، گردد ز مو باریکتر

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

مباش غره به عهد قدیم و یار کهن

که هفته‌ای چو شود، خاربن شود گلبن

به جذب حادثه شد پیکرم چنان مشتاق

که پا نخورده به سنگم، کبود شد ناخن

میان عاشق و معشوق، راز دل گفتن

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

شرط بود کفر و دین، هر دو به هم داشتن

دل به صمد باختن، رو به صنم داشتن

گر نبود عشق هم، فرض بود مرد را

فال محبت زدن، نیت غم داشتن

ظلم بود سینه را، داشت ز افغان جدا

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۳

 

توان غم تو ز جان خراب دزدیدن

اگر ز شعله توان اضطراب دزدیدن

حباب‌وار برآور ز آب دیده سری

چو دیده چند توان سر در آب دزدیدن؟

خیال هندوی چشم تو در نمی‌آید

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

بیا ای عشق، ننگ عافیت از سرم وا کن

دلم را طاقت غم ده، سرم را گرم سودا کن

شب تنهایی‌ام مشرق ز یادش رفته، ای گردون

رهی دیگر برای مطلع خورشید پیدا کن

گل خودروی من، آهنگ سیر بوستان دارد

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵

 

در کوه و دشت، پهن شود تا نشان من

ای لاله کاش داغ تو بودی ازان من

از بس که حرف تیغ بتان شد زبانزدم

شد ریشه ریشه چون قلم مو، زبان من

گر پهلویم چو شمع نمی‌داشت، چربیی

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۶

 

سینه پیش غم جانانه چه خواهد بودن

پیش سیلاب فنا، خانه چه خواهد بودن

شمع در محفل و گل بر سر بازار نشست

غیرت بلبل و پروانه چه خواهد بودن

از دل ماست پریشانی زلفش، ورنه

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

 

تا به کی چون ماه در مشکین نقاب افروختن

زلف یک سو کن که بیند آفتاب، افروختن

بس که اشک گرم از دامان مژگان ریختم

عرف شد در عهد ما آتش ز آب افروختن

هرکه از عشق منش پرسد، کند انکار، لیک

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

چرخ چون کشتی رود بر روی آب از چشم من

خانه ناموس طوفان شد خراب از چشم من

بس که از دیدار خود محروم می‌خواهد مرا

بگذرد شبها خیالش در نقاب از چشم من

شعله خون آلوده آید از دل اخگر برون

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

 

خموش می‌کند دلیر تماشای ماه من

من بعد، چشم آینه و دود آه من

تا چشم باز می‌کنم، از پیش رفته‌ای

چون شمع، کاش بر مژه بودی نگاه من

کوتاه بهترست شب ناامیدی‌ام

[...]

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

من نمی‌گویم به چشمم نه قدم، یا بر زمین

چشم من فرش است هرجا می‌نهی پا بر زمین

کشتی چشم تر من بود با دریا قدر

اشک زور آورد، آمد پشت دریا بر زمین

زیر پای عاشقان باشد زمین و آسمان

[...]

قدسی مشهدی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
sunny dark_mode