گنجور

 
قدسی مشهدی

خموش می‌کند دلیر تماشای ماه من

من بعد، چشم آینه و دود آه من

تا چشم باز می‌کنم، از پیش رفته‌ای

چون شمع، کاش بر مژه بودی نگاه من

کوتاه بهترست شب ناامیدی‌ام

مگشا گره ز طره بخت سیاه من

در دیده‌ام ز روی تو آتش فتاده‌است

روشن شود چراغ ز تاب نگاه من

نارسته زرد بود مرا سبزه امید

رنگی نبرده باد خزان از گیاه من

قدسی، نسیم باغچه ناامیدی‌ام

بر گلشن امید، نیفتاده راه من