گنجور

 
قدسی مشهدی

چو باد سوی تو آید، ز غیرت آب شوم

به یک نسیم، چو نقش قدم خراب شوم

من و شکست حریفان کجاست تا به کجا

خمار نشکند از من، اگر شراب شوم

تو از شراب صبوحی شکفته باش، که من

دماغ خنده ندارم گر آفتاب شوم

تعلقم به فلک نیست، آن اسیر نیم

که چون نسیم، مقید به هر حباب شوم

کجا بر آتش دل آب می‌توانم زد

چو شمع اگر ز ملاقات شعله آب شوم

سر معارضه با هیچ‌کس نمانده مرا

به روی کس نکشندم اگر نقاب شوم

هوای وصل سواری‌ست در سرم که ز ناز

به دیده‌ام ننهد پا، اگر رکاب شوم

سر پیاله سلامت، چه شد که رفت بهار

اگر به ابر نباشد، به می خراب شوم

به هیچ چیز نمانم، ز بس که هیچ شدم

فریب من نخورد تشنه، گر سراب شوم

ز بزم خویش حریفان مرا برون مکنید

شراب اگر نتوانم شدن، کباب شوم