گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

خاکستر این سوخته را باز توان سوخت

صد مرتبه زیباتر از آغاز توان سوخت

نامرد حریفی‌ست شکیب ارنه درین بزم

از شوق نیازی جگر ناز توان سوخت

آنجا که خوشی لب شیون بگشاید

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

امشب از شعله آهم جگر غم می‌سوخت

بر من و زندگی من دل ماتم می‌سوخت

برق شوقی که ز خاکستر بلبل می‌جست

ذوق آرایش گل در دل شبنم می‌سوخت

مرهم از زخم دل خون جگر سوختگان

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

ستم ز نرگس مستت ستمگری آموخت

جنون ز زلف سیاه تو داوری آموخت

ترا خدایی آموزد ار اراده کنی

به یوسف آنکه طریق پیمبری آموخت

ترا به حسن ستایش کنند و زآن غافل

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

ساقی که می‌ خود همه در جام شمار ریخت

مستی همه در باده و پیمانه ما ریخت

من چون مژه از نشو و نما مانده و چشمم

سرمایه صد ابر برین خشک گیا ریخت

مغرور کرم گلشن خود را به عبث سوخت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

شناخت ذوق بهار آنکه گل به دامان ریخت

چو چید از جگر لاله داغ بر جان ریخت

ز بی‌مروتی ابر این چمن سوزم

که بر من آتش و بر خار و خس گلستان ریخت

چه نا‌امیدی در خواب دیده آمد دوش

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

چه آبروی که آن رانه عشق روی تو ریخت

کدام خون که نه بر خاکش آرزوی تو ریخت

شکست ساغر ما را به سنگ بدنامی

نخست آنکه می‌حسن در سبوی تو ریخت

به کیش عشق همی خونبهاش باید داد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

هجر تو جزو اول دیوان محنتست

وین چاکهای سینه گل باغ فرقتست

غمهای مرده در دل ما زنده کرد هجر

گویا شب فراق تو روز قیامتست

دیریست که نظاره ما پرده‌نشین است

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

بر گوش دلم زمزمه توبه حرام است

این گوش پرستار نوای لب جام است

صید تو به منقار وفا برکند از بال

هر پرکه نه آن شیفته طره دام است

بیهوده میفروز چنین دوزخ کین را

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

چون عدم از بر عالم برخاست

به هم آغوشی ما غم برخاست

هر کجا صبح زدم چتر نشاط

شام از آن نوحه ماتم برخاست

خواب با دیده بختم چو نشست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

کی ز ماتمخانه ما دود افغان برنخاست

کی غم از بالین ما با چشم گریان برنخاست

در زمین سیل‌خیز دیده گریان ما

کی نشست اشکی که چون برخاست طوفان برنخاست

صد نسیم آمد ز مصر و بوی پیراهن رساند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

کارم چو زلف یار پریشان و در هم است

صد بحر خفته در جگر و دیده بی‌نم است

یک دیده از برای تماشا کفایتست

لیک از برای گریه هزار ار بود کم است

با انقلاب دهر چه سازم که درد دوست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

ناله رازی‌ست که در سینه نهفتن ستم است

گوهر گوش بدین نیش نسفتن ستم است

خواب نامحرم و در دیده رخش پرده‌نشین

گر همه بر دم تیغ است که خفتن ستم است

راز حسن از دم روح‌القدس آزرده شود

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

هزار گل ز جگر در کنار خنده ماست

خزان عافیت ما بهار خنده ماست

برون بهشت و درون دوزخست پرهیزید

از آن گیاه که در مرغزار خنده ماست

هزار شکر که حساد ما نمی‌دانند

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

باز جانم دوزخ آشام از غم غمخوار تست

دیده‌ام دریای خون از حسرت دیدار تست

کعبه را گراد سر بتخانه آرد در طواف

کاروان‌سالار کفر ار حلقه زنار تست

سالها بر حال زار خویش خون باید گریست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

امشب از دولت دیدار تو عید نظرست

دیده را بر سر هر یک مژه رقص دگرست

از نگه دیده سبکبال‌تر آید سویت

مژه پنداری بر دیده مشتاق پرست

رتبه حسن بلندست چه حاجت به نقاب

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

ما و من برلب مرغان چمن بسیارست

ما چنینیم که هستیم سخن بسیارست

کشته بی‌تیغ شو وبی کفن آ در بر خاک

منت تیغ و تمنای کفن بسیارست

کو سری لایق فتراک و تنی در‌خور خاک

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

عالم ز ما تهی و ز افغان ما پرست

شد عندلیب خاک و چمن از نوا پرست

در دل نگنجدم غم هجر و امید وصل

کاین آینه چو روی بتان از صفا پرست

خون ریز و شاد زی که لب تشنگان تو

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ما غریبان را ز ناکامی کنار جان پرست

دیده از خون جگر لبریز و دل ز افغان پرست

ره نمی یابد اجل هم بر سر بالین ما

بس که ماتمخانه ما از غم هجران پرست

نیستم آگه که بر دل ناوک شوقم که زد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

بی روی او نظاره ز چشمم برون نشست

چون موج غصه بر سر دریای خون نشست

می‌گفت غم چو ناله لب شعله می‌فشاند

کاین نغمه در مصیبت صد ارغنون نشست

عقلم به باغ خویش گل خرمی ندید

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

وفای عهد ز خوبان عهد ما غلط‌ست

نسیم عافیت از گلشن بلا غلط‌ست

کتاب حسن بر استاد عشق خواندم گفت

درین میانه همین آیت وفا غلط‌ست

حدیث طور شنیدی به کوی عشق گذر

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۲
sunny dark_mode