ستم ز نرگس مستت ستمگری آموخت
جنون ز زلف سیاه تو داوری آموخت
ترا خدایی آموزد ار اراده کنی
به یوسف آنکه طریق پیمبری آموخت
ترا به حسن ستایش کنند و زآن غافل
که حسن هم ز جمال تو دلبری آموخت
چه یوسفی تو که از ذوق نامه بردن ما
روان دلبر کنعان کبوتری آموخت
به گنجهای قناعت فرونیارد سر
ز همت آنکه فسون توانگری آموخت
شدیم بلبل و از بخت ما درین گلشن
بهار همچو خزان کیمیاگری آموخت
هزار درس نکواختری فصیحی بود
در آن دیار که بختم بداختری آموخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیت معشوق اشاره دارد و نشان میدهد که معشوق چگونه از ویژگیهای خود به دیگران درس میدهد. معشوق با زلف و جمال خود، جنون و عشق را به دیگران میآموزد و آنهایی که زیبایی را ستایش میکنند، از آن غافلند که خود این زیبایی از او نشأت میگیرد. همچنین شاعر به سرنوشتی که از عشق معشوق برای خود رقم زده، اشاره کرده و میگوید که در این مسیر، درسها و عبرتهای زیادی آموخته است. در نهایت، شعر به معنای بلبل بودن و آموختن از زیباییهای زندگی ختم میشود.
هوش مصنوعی: از زیباییهای چشمانت ظلم را یاد گرفتم و از جنون زلفهای سیاهت قضاوت را آموختم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، خداوند تو را به علم و آگاهی میرساند، مانند یوسف که آموزههای راه پیامبری را یاد گرفت.
هوش مصنوعی: تو را به خاطر زیباییات تحسین میکنند، اما غافلند که خود زیبایی نیز از عشق و جذابیت تو درس گرفته است.
هوش مصنوعی: تو چه کسی هستی که به خاطر شوق نامه فرستادن برای ما، دلبر کنعان را مثل کبوتر آموزش دادهای؟
هوش مصنوعی: به ثروتهای قناعت دل ببند و به تلاش و اراده کسانی توجه کن که به ترفندهای ثروتمند شدن آشنا هستند.
هوش مصنوعی: در این بهار زیبا، ما به مانند بلبلهایی که در گلشن پر از گل آواز میخوانند، به خاطر بدشانسیامان، درس کیمیاگری را آموختیم که در واقع به معنای تبدیل وضعیتهای نامطلوب به وضعیتهای خوب است، مانند آنچه که در پاییز وجود دارد.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین که سرنوشت بدی را برایم رقم زد، هزاران درس زیبا و فصیح از تو یاد گرفتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
[...]
ترا دو رخ به دو خط فن دلبری آموخت
تو از دو چشم و دو چشم از تو ساحری آموخت
تو طفل مکتب حُسنی معلم تو دو چشم
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
فریب و مکر به غمزه چه میدهی تعلیم؟
[...]
به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت
به خط لبت سبق روح پروری آموخت
ز لطف در بناگوش تو تعالی الله
که فیض نور سعادت به مشتری آموخت
دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین
[...]
نه ماه من ز پری رسم دلبری آموخت
که رسم دلبری از ماه من پری آموخت
فغان از آن مه نامهربان که استادش
نه مهرورزی و نه بنده پروری آموخت
به کودکیش همه مشق جور کیشی داد
[...]
قضا چنانکه ترا طرز دلبری آموخت
مرا به راه جنون رسم خود سری آموخت
چرا ز اشک و رخم سیم و زر به دامان ریخت
اگر نه عشق مرا کیمیاگری آموخت
مرا به جای مناعت مسالمت آورد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.