گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

حریم بزم عشق است این، چرایی ناامید اینجا؟

بود شمع و چراغ کشته را اجر شهید اینجا

متاع مصر ارزان است در بازار حسن او

زلیخا می تواند مفت یوسف را خرید اینجا

ره آمد شد باد صبا را زین قفس بستند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

هر که از فرقهٔ ما نیست، لئیم است اینجا

کوی عشق است، که محتاج کریم است اینجا؟

محتسب را به مقیمان حرم دستی نیست

می دلیرانه بنوشید، چه بیم است اینجا

چاره ی درد کسی نیست که ساقی نکند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

نمی کشد به چمن، طبع پرغرور مرا

شراب می کشد آنجا گهی به زور مرا

بگیر خاتم جم می فروش از دستم

شده ست یک دوسه پیمانه می ضرور مرا

ز حال مجلسیان باخبر نیم، اما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

چو ماه شعشعهٔ ماست برق خرمن ما

چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما

ز دست و پنجهٔ خورشید بر‌نمی‌آید

که همچو داغ، سیاهی برد ز روزن ما

هوای تاج که دارد به سر، که همچون باز

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

فغان که سوخت جهان بهانه گیر مرا

چو صبح کرد به فصل شباب، پیر مرا

ز موج خیزی دریای عشق، پنداری

که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا

درین چمن نه چنان خفته ام که از غفلت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

‎تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را

به زهر چشم، عتاب تو کشته آتش را

ز باد، آتش اگرچه همیشه زنده شود

نسیم طرف نقاب تو کشته آتش را

به خون گرم گر آلوده است نیست عجب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

چو تیغ نیست محابا ز خصم پیشهٔ ما

به روی سنگ دود همچو آب شیشهٔ ما

ز شور عشق بود هرکه باخبر، داند

که هست نالهٔ ما بانگ شیر بیشهٔ ما

ز فیض ابر بهاری ز بس تهیدستیم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

افروخت از تبسم مینا ایاغ ما

تر شد ز خنده های صراحی دماغ ما

تا جام می به دست رسیده ست سرخوشیم

از آستین رهی ست به سوی دماغ ما

ما را به برگ لاله چه نسبت، که روزگار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما

از روغن کمان تو روشن چراغ ما

با نکهت تو صحبت ما درگرفته است

ای کاش بوی گل نخورد بر دماغ ما

راضی جنون ما به گریبان پاره نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

در قفس رفته چو قمری چمن از یاد مرا

بهتر از سرو بود سایهٔ صیاد مرا

همنشین، ضعف من افزون شود از سیر چمن

باخبر باش که ناگه نبرد باد مرا!

به عیادت نرود بر سر بیمار‌، اجل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

چه غافلی‌ست ز دور سپهر‌، مردم را

در آسیا بنگر خواب ناز گندم را

هزار همچو تو رفتند و آسمان برجاست

بسا سبو که شکسته‌ست در قدم خم را

سپهر را خطر از رهگذار حادثه نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

شعله دارد ز تو آیین غضبناکی را

اجل از طرز تو آموخته بی باکی را

ای جوانان، هنر از پیر بباید آموخت

یاد گیرید ز ما مستی و بی باکی را

مرکز دایره ی موج محیط است زمین

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

لب تو کرد پر از می ایاغ آینه را

نمود زلف تو دود چراغ آینه را

به صبر چاره ی درد دلم حواله مکن

مبند مرهم زنگار، داغ آینه را

به راه عشق ز غم روی دل متاب که هست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

ذوقی ز باغ نیست دل غم پذیر را

کوته کنید رشته ی مرغ اسیر را

برهیچ کس به غیر وجود ضعیف من

حیرت قفس نساخته نقش حصیر را

شیرین اگر اشاره به مژگان خود کند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

عشق را در قید دارد پیکر رنجور ما

گشت زنجیر سلیمان، نقش پای مور ما

پوست تخت فقر ما را مسند آزادگی ست

پادشاه وقت خویشیم و جنون دستور ما

بر سر خوان محبت هر چه خواهی حاضر است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

به گوش کس نبود آشنا حکایت ما

رموز عشق بود سر بسر روایت ما

خوشم به صحبت عنقا، که غیر ازو عمری ست

کسی نیامده از جانب ولایت ما

به کینه جویی خصم از میانه ی احباب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

رهنمایی چون کنم در دیدن او دیده را؟

حاجت تعلیم نبود مردم فهمیده را

هر کسی بیرون نمی آرد سری از زلف او

شانه داند معنی این مصرع پیچیده را

گفتم از اشکم مگر گردون بپرهیزد، ولی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

نماید خرمن آزادگان چون رنگ کاهی را

ز چشم برق همچون داغ اندازد سیاهی را

جهان از می‌پرستی چون خرابم می‌تواند کرد؟

چه نقصان است اگر راند کسی در آب ماهی را؟

بلندی پست فطرت را به اندک مایهٔ دنیاست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

چشمت ز ناز بسته به نظاره راه را

زنجیر کرده است ز مژگان نگاه را

کرد از حجاب حسن تو یوسف ز بس عرق

از سرگذشت آب چو فواره چاه را

در هند سوخت شوق کمرهای نازکم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما

بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما

دست بر سر می‌زند همچون مگس شکرفروش

زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما

عشق کار خویش را کی می گذارد ناتمام

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۴۸
sunny dark_mode