گنجور

 
سلیم تهرانی

لب تو کرد پر از می ایاغ آینه را

نمود زلف تو دود چراغ آینه را

به صبر چاره ی درد دلم حواله مکن

مبند مرهم زنگار، داغ آینه را

به راه عشق ز غم روی دل متاب که هست

صفا ز سبزه ی زنگار، باغ آینه را

ز لطف پیر مغان یافتم ز دل خبری

گرفته ام ز سکندر سراغ آینه را

چه غم سلیم دلم را ز طعنه ی دشمن

ز باد نیست زیانی چراغ آینه را