گنجور

 
سلیم تهرانی

هر که از فرقهٔ ما نیست، لئیم است اینجا

کوی عشق است، که محتاج کریم است اینجا؟

محتسب را به مقیمان حرم دستی نیست

می دلیرانه بنوشید، چه بیم است اینجا

چاره ی درد کسی نیست که ساقی نکند

مژده ده خسته دلان را که حکیم است اینجا

کفر و دین را نتوان پی به حقیقت بردن

هر که بینی، دلش از فکر دونیم است اینجا

بر جهان عیب خود از عرض هنر فاش مکن

ید بیضا برص دست کلیم است اینجا

قصد پای خم می کرد فلک، پیر مغان

گفت اینجا منشین، جای سلیم است اینجا!