گنجور

 
سلیم تهرانی

حریم بزم عشق است این، چرایی ناامید اینجا؟

بود شمع و چراغ کشته را اجر شهید اینجا

متاع مصر ارزان است در بازار حسن او

زلیخا می تواند مفت یوسف را خرید اینجا

ره آمد شد باد صبا را زین قفس بستند

خوش آن روزی که گاهی بویی از گل می رسید اینجا

به عیش آباد هندستان، غم پیری نمی باشد

که مو نتواند از شرم کمرها شد سفید اینجا

سلیم از خرمی رنگی ندارد کس درین گلشن

نداند غنچه خندیدن چو قفل بی کلید اینجا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode