گنجور

 
سلیم تهرانی

نمی کشد به چمن، طبع پرغرور مرا

شراب می کشد آنجا گهی به زور مرا

بگیر خاتم جم می فروش از دستم

شده ست یک دوسه پیمانه می ضرور مرا

ز حال مجلسیان باخبر نیم، اما

کباب بی نمک است و شراب شور مرا

چو دل بجاست، اگر سر رود چه غم دارم

گل کدو بود این ساغر بلور مرا

سلیم از اثر پرتو محبت اوست

که همچو صبح نفس دم زند ز نور مرا