گنجور

 
سلیم تهرانی

‎تویی که تیغ چو آب تو کشته آتش را

به زهر چشم، عتاب تو کشته آتش را

ز باد، آتش اگرچه همیشه زنده شود

نسیم طرف نقاب تو کشته آتش را

به خون گرم گر آلوده است نیست عجب

به تیغ موجب شراب تو کشته آتش را

به سوختن بردم عشق، خوش تماشایی ست

به جرم این که کباب تو کشته آتش را

مجال لاف زبان آوری به شعله نداد

سلیم، طبع چو آب تو کشته آتش را