وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱
زین سان که تند میگذرد خوشخرام من
کی ملتفت شود به جواب سلام من
گفتم بگو از آن لبِ شیرین حکایتی
سد تلخ گفت دلبر شیرینکلام من
آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۲
به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن
حیات خضر خواهی فکر آب زندگانی کن
ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو
نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن
دل مینای میباید که باشد صاف با رندان
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳
گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
زکات بزم عشرت عشوهای در کار ما میکن
قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی
نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا میکن
نگه خوبست مستغنی زد اما آن نه در هر جا
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۴
مییابم از خود حسرتی باز از فراق کیست این
آمادهٔ سد گریهام از اشتیاق کیست این
سد جوق حسرت بر گذشت اکنون هزاران گرد شد
گر نیست هجران کسی پس طمطراق کیست این
رطل گران و اندر او دریای زهری موج زن
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۵
ز کویت رخت بربستم نگاهی زاد راهم کن
به تقصیر عنایت یک تبسم عذر خواهم کن
ره آوارگی در پیش و از پی دیدهٔ حسرت
وداعی نام نه این را و چشمی بر نگاهم کن
ز کوی او که کار پاسبان کعبه میکردم
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
ای که دل بردی ز دلدار من آزارش مکن
آنچه او در کار من کردست در کارش مکن
هندوی چشم تو شد میبین خریدارانهاش
اعتمادی لیک بر ترکان خونخوارش مکن
گرچه تو سلطان حسنی دارد او هم کشوری
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۷
تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو
پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو
زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت
کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو
از جا بجنبد لشکری کز فتنه عالم پرشود
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو
اگر با من رفیقی میروم آمادهٔ ره شو
سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی
تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو
هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۹
آمده نو به شحنگی در دلم آرزوی تو
منصب پاسبانیم داده به گرد کوی تو
چیست اشاره چون زیم حکم چه میکند بگو
در بد و نیک عشق من رد و قبول خوی تو
پای فرشته چون مگس برده فرو در انگبین
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰
یک بار نباشد که نیازردهام از تو
در حیرتم از خود که چه خوش کردهام از تو
خواهم که حریفی چو تو خوبت بچشاند
ته ماندهٔ این رطل که من خوردهام از تو
این میوه که آلوده به زهرم لب و دندان
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱
ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تو
طوقم به گردن برنهد عشق جنون فرمای تو
میآیی و میافکند چا کم به جیب عافیت
شاخ گلی دامن کشان یعنی قد رعنای تو
وقتی نگاهی رسم بود از چشم سنگین دل بتان
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲
گرچه کردم ذوقها از آشناییهای او
انتقام از من کشید آخر جداییهای او
اله اله این دل است آن دل که وقتی داشتم
یاد آن اظهار قرب و خودنماییهای او
حسرت آن مرغ کز خرم بهاری دور ماند
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳
میان مردمانم خوار کردی عزت من کو
سگ کوی تو بودم روزگاری حرمت من کو
به سد جان میخرم گردی که خیزد از سر راهت
ندارم قدر خاک راه پیشت ، قیمت من کو
به داغم هر زمان دردی فزاید محرم بزمت
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
دل از عشق کهن بگرفت از نو دلستانی کو
قفس بر هم شکست این مرغ، خرم بوستانی کو
نگاه گرم آتش در حریف انداز میخواهم
بر این دل کز محبت سرد شد آتش فشانی کو
میدوشینه از سر رفت و یک عالم خمار آمد
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۵
شد بیحساب کشور جانها خراب از او
ترک است و تندخو چه عجب بی حساب از او
پروانه یک زمان دگر زنده بیش نیست
ای شمع سرکشی مکن و رخ متاب از او
سر در نقاب خواب کش ای بلهوس که تو
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
سد خانهٔ دین سوخت به هر رهگذر از تو
کافر نکند آنچه تو کردی ، حذر از تو
بی رحم کسی شرح جگر خوردن من پرس
پیکان جفا چند خورم بر جگر از تو
آنکس که برآورد مرا از چو تو نخلی
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷
میروم نزدیک و حال خویش میگویم به او
آنچه پنهان داشتم زین پیش میگویم به او
گشتهام خاموش و پندارد که دارم راحتی
چند حرفی از درون ریش میگویم به او
غافل است او از من و دردم شود هر روز بیش
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸
منفعل دل خودم چند کشد جفای تو
عذر جفای تو مگر خواهمش از خدای تو
گشت ز تاب و طاقتم تاب رقیب منفعل
هیچ خجل نمیشود طبع ستیزه رای تو
شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹
آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او
در کمین خرمن جان شعلهها پنهان در او
شعلهای میبایدم سوزان که ننشیند ز تاب
گر بجوش آید ز خون گرم سد توفان در او
خانهٔ دل را به دست شحنهای خواهم کلید
[...]
وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰
با مدعی به صلح بدل گشت جنگ تو
ما را نوید باد ز زخم خدنگ تو
نقش فریب غیر پذیرفت همچو موم
چون نرم گشت آه دل همچو سنگ تو
با ما سبک عنان و به غیری گران رکاب
[...]