منفعل دل خودم چند کشد جفای تو
عذر جفای تو مگر خواهمش از خدای تو
گشت ز تاب و طاقتم تاب رقیب منفعل
هیچ خجل نمیشود طبع ستیزه رای تو
شب همه شب دعا کنم تا که به روز من شوی
دل به ستمگری دهی کو بدهد سزای تو
رخنه چو میفتد به دل بسته نمیشود به گل
گو مژه تر مکن به خون خاک در سرای تو
ای رقم فریب عقل از تو بسوخت هستیم
خانه سیاه میکند نسخهٔ کیمیای تو
افسر لطف داشته این همه عزتش مبر
تارک عجز ما که شد پست به زیر پای تو
ای که طبیب وحشیی خوب علاج میکنی
وعده به حشر میدهد درد مرا دوای تو
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساسات دردناک و عذابآور ناشی از جدایی و رنج عشق میپردازد. او از جفای محبوب شکایت میکند و میگوید که دلش به خاطر ستمگریهای او بسیار رنج میکشد. شاعر ابراز میکند که در شبها دعا میکند و امید دارد که محبوب به زندگیاش برگردد و از ستمگریهایش دست بردارد. او همچنین به تأثیر عمیق عشق و دلشکستگی اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز نمیتواند درد او را التیام بخشد جز محبت و توجه محبوب. در نهایت، شاعر از محبوب به عنوان درمانگر دردها و مشکلاتش یاد میکند و از او خواستار نجات و شفاست.
هوش مصنوعی: دل من چقدر باید از بیمحبتی تو رنج بکشد؟ تنها عذرم در برابر این بیمهری، عشق و محبت به خدای توست.
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و تحمل نداشتن، رقیب نتوانسته است خودش را کنترل کند و هیچگونه احساس شرمندگی یا خجالت از تو ندارد. طبع ستیزهجوی تو همواره در پی چالش و مقابله است.
هوش مصنوعی: هر شب دعا میکنم که روزی تو دل مرا به محبت بسپاری، تا کسی که ستمگری میکند، جواب اعمالش را ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی که دل از محبت پر میشود، دیگر نمیتوان آن را به آسانی از بین برد. پس به او بگو که حتی با یک نگاه اشکبار، دلش را بیشتر نرنجاند؛ چراکه سرای دلش به خون آنها آلوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: عقل ما به خاطر فریبت سوخته است و اکنون در خانهای تاریک به سر میبریم، اما داروی جادویی تو، میتواند حال ما را دگرگون کند.
هوش مصنوعی: کسی که به لطف و کرامت تو به این مقام و شخصیت رسیده، نباید به ما که در پایینتریم، کمتوجهی کند.
هوش مصنوعی: ای طبیب ماهر و بیدرمان، تو به خوبی میتوانی دردهای مرا درمان کنی. تو امیدی به قیامت میدهی که شفای من را در آنجا خواهی یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
داد دلم به دست غم طره دلربای تو
برد به عرض بوسه جان عارض جانفزای تو
گر دل و جان ز دست شد غم نخورم برای خود
زانکه چه جان چه خاک ره گر نبود برای تو؟
دل که بود که دم زند تا ندهد مراد تو؟
[...]
ای دل مبتلای من شیفتهٔ هوای تو
دیده دلم بسی بلا آن همه از برای تو
رای مرا به یک زمان جمله برای خود مران
چون ز برای خود کنم چند کشم بلای تو
نی ز برای تو به جان بار بلای تو کشم
[...]
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو
سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو
مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو
دام دل شکستگان طرهٔ دلربای تو
در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهان
[...]
جان و سر تو ای پسر نیست کسی به پای تو
آینه بین به خود نگر کیست دگر ورای تو
بوسه بده به روی خود راز بگو به گوش خود
هم تو ببین جمال خود هم تو بگو ثنای تو
نیست مجاز راز تو نیست گزاف ناز تو
[...]
ای به تو آرزویِ من بیشتر از جفایِ تو
سر برود ولی ز سر کم نشود هوایِ تو
دشمن و دوست گو بکن هر غرضی که ممکن است
جور همه جهانیان من بکشم برای تو
باقیِ عمر بر درت سر بنهم به بندگی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.