گنجور

 
وحشی بافقی

زین سان که تند می‌گذرد خوش‌خرام من

کی ملتفت شود به جواب سلام من

گفتم بگو از آن لبِ شیرین حکایتی

سد تلخ گفت دلبر شیرین‌کلام من

آن شمع گر ز سوز دل من خبر نداشت

بهر چه برفروخت چو بشنید نام من

کامی نیافتم ز لب او به بوسه‌ای

هرگز نبود آن لب شیرین به کام من

وحشی غزال من که به من آرمیده بود

وحشی چنان نشد که شود باز رام من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۴۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مجد همگر

ای باد یاد روضه بغداد تازه کن

تا تازه گردد از تو دل خویش کام من

یک صبحدم به فال همایون سفر گزین

وانگه دعای سدره گذار و پیام من

از روی مکرمت سوی آن خواجه بر که هست

[...]

جامی

با یار کوچ کرده که گوید پیام من

وانجا به جز صبا که رساند سلام من

من کیستم که نامه فرستم به سوی او

در نامه سگانش نویسید نام من

جانم ستد که از لب شیرین عوض دهم

[...]

آذر بیگدلی

از پا فتاد سرو صنوبر خرام من

پرواز کرد طایر دولت ز بام من

صفایی جندقی

یک رشحه از تراوش لعلت به کام من

خوشتر که ریزد آب خضر جم به جام من

شیر و شراب و شکر و شهدم به کار نیست

تا کوثر دهان تو باشد به کام من

رسواییم ز عشق تو افزود و ننگ نیست

[...]

افسر کرمانی

بشکست سنگ محنت عشق تو نام من

دردا، که ریخت آب رخ و ننگ و نام من

تا من شدم غلام سگ پاسبان دوست

شد ماه، شمع محفل و کیوان غلام من

یک بوس از آن دو لعل ندارم طمع فزون

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه