گنجور

 
وحشی بافقی

به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن

حیات خضر خواهی فکر آب زندگانی کن

ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو

نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن

دل مینای می‌باید که باشد صاف با رندان

دگر هرکس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن

به آواز دف و نی خاکبوس دیر می‌گوید

بیا خاک در میخانه باش و کامرانی کن

ز رنگ آمیزی دوران مشو غافل ز من بشنو

می رنگین به جام انداز و عارض ارغوانی کن

نصیحت گوش کن وحشی که از غم پیر گردیدی

صراحی گیر و ساغر خواه و حظی از جوانی کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۳۴۲ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کلیم

به عالم از سر کلک وزارت درفشانی کن

بر اوج قدر دائم کار فیض آسمانی کن

بزرگان را به قدر کاردانی کار می‌افتد

دل بیدار داری مملکت را پاسبانی کن

رضای خلق و خالق چون عنان هرگه به دست آید

[...]

سیدای نسفی

بپوش از هستی خود چشم و عیش جاودانی کن

نشین در کنج خلوتخانه خود کامرانی کن

مده ره در حریم خاص دل وسواس شیطان را

بهر جا پا نهی اطراف خود را پاسبانی کن

رخ خود مهر وقت شام سازد از شفق گلگون

[...]

ترکی شیرازی

ز جا خیز و علم بردار و با من هم عنانی کن

به دور خیمه ها اهل حرم را پاسبانی کن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه