گنجور

 
وحشی بافقی

با مدعی به صلح بدل گشت جنگ تو

ما را نوید باد ز زخم خدنگ تو

نقش فریب غیر پذیرفت همچو موم

چون نرم گشت آه دل همچو سنگ تو

با ما سبک عنان و به غیری گران رکاب

رشک آور است سخت شتاب و درنگ تو

قانون خود به چنگ مخالف کنم به ساز

چون نیست احتمال رهایی ز چنگ تو

ای تازه گل نه گرم جهان دیده‌ای نه سرد

نوعی نما که کم نشود آب و رنگ تو

بد نام عالمیم ز ما احتراز کن

برماست حفظ جانب ناموس و ننگ تو

وحشی نشین به خلوت خفاش کافتات

ناید به کنج کلبهٔ تاریک و تنگ تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

ای نور چشم من ز رخ لاله‌رنگ تو

سوگند سخت من به دل همچو سنگ تو

در دهر سوکوار نباشد به حال من

در شهر غمگسار نباشد بی‌نگ تو

پیش رخت ز شرم بریزند رنگها

[...]

امیر شاهی

ای در درون خسته نشان خدنگ تو

جانم جراحت از مژه تیز چنگ تو

گر لطف می‌نمایی وگر تیغ می‌زنی

گردن نهاده‌ام چو اسیران به جنگ تو

ما خود فتاده‌ایم، ز ما برمدار دل

[...]

شاهدی

ای جان فدای جمله به شمشیر جنگ تو

کس در جهان ندید سواری به تنگ تو

تا زد کمان ابروی تو تیر غمزه را

این بس ولی که گشت نشان خدنگ تو

گر همچوعود سوزم و چون نی فغان کنم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه