گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

در چمن جلوه گر ای سرو قد ساده کنی

سرو را بندهٔ آن قامت آزاده کنی

رخ نمایی و ربائی دل و گردی پنهان

آدمی زاده ای و کار پریزاده کنی

عمرها شد که به راه توام افتاده که تو

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

پیام من برسان ای نسیم صبح به جایی

که نه شمال از آنجا گذر کند نه صبایی

بگو به او که ازان بی نشان و نام جهانم

که چیست نام و نشان تو کیستی و کجایی

هوای وصل کسی در سر منست که از وی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

از آن در سینه از من کینه داری

که مهر دیگری در سینه داری

ز غیر من نمی دانم چه دیدی

که با او مهر و با من کینه داری

اگر نه عاشق رخسار خویشی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

به لب رسیده مرا جان ز محنت دوری

فغان ز محنت دوریّ و درد مهجوری

زهی ز طره تو تیره عنبر سارا

زهی ز چهره تو منفعل گل سوری

ز پرده مست برآ تا کنند زاهد و شیخ

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ز می نام و نشان تا هست باقی

من و میخانه و مینا و ساقی

خوشست از دست خوبان صفاهان

می شیرازی و رطل عراقی

علاج تلخکامان چون ندارند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

اگر رود سر من چون حباب بر سر می

نمی رود ز سر من هوای ساغر می

تو و بهشت و من و میکده برو زاهد

تراست گر می کوثر مراست کوثر می

من آن حریف سمندر طبیعتم که مرا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

ای قد تو سرو سهی روی تو گلبرگ طری

از سرو در قامت همی از گل به رخ نیکوتری

هرگز نباشد ای پسر حسن چنین حد بشر

شمسی تو یارب یا قمر حوری تو آیا یا پری

گر صورتت ای نازنین بینند نقاشان چین

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

بندم از بند جدا گر تو جفا پیشه نمایی

ننمایم ز تو دوری نکنم از تو جدایی

تویی آن طایر قدسی که ز دام غم عشقت

نه بشر راست خلاصی نه ملک راست رهایی

تا به کی چشم به راهت به سر ره بنشینم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

جفاکارا به یاران جز جفا کاری نمی‌دانی

نمی‌دانم چرا رسم و ره یاری نمی‌دانی

چو می‌بینی مرا با آنکه یقین حالم

تغافل می‌کنی زان سان که پنداری نمی‌دانی

به این شادی که می‌دانی طریق دلبری اما

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

جفاکاری تو یارا جز جفاکاری چه می‌دانی؟

طریق یاری، آیین وفاداری چه می‌دانی؟

به یاری دل ندادی هرگز از نامهربانی‌ها

طریق مهربانی شیوهٔ یاری چه می‌دانی؟

نه در قیدی اسیری و نه در دامی گرفتاری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

تو نامهربان مه همانی که بودی

همان ماه نامهربانی که بودی

مرا آزمودی همه عمر و اکنون

همان در پی امتحانی که بودی

بر آن بودی اول که از در برانی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

برای مدعی ترک من ای پیمان شکن کردی

ترا گفتم که ترک مدعی کن ترک من کردی

سرای غیر را عشرتسرا کردی به وصل خود

مرا از فرقت خود ساکن بیت الحزن کردی

مرا پروانه سان آتش زدی در جان و آن رخ را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

چنان گشته ام ناتوان از جدایی

که نتوان دگر شد چنان از جدایی

مه هستیم یافت نقصان ز دوری

گل عشرتم شد خزان از جدایی

گمان داشتم کز جدایی بمیرم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

دمی هزار جفا می کشم ز خوی فلانی

همان دلم ز جفا می کشد به سوی فلانی

در آرزوی فلانی گذشت عمرم و شادم

چو عمر می گذرد هم در آروزی فلانی

به هر کجا که دو کس گفتگو کنند [من؟] آنجا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

خوش آن محفل که هر دم ساغر می

وی از من گیرد و من گیرم از وی

بیا نایی نوا سر کن دمادم

بیا ساقی قدح پر کن پیاپی

که خوش باشد می گلگون کشیدن

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ای دل ز تو خوش سالی و ماهی به نگاهی

خوش کن دل من گاه به گاهی به نگاهی

از دور نگاهی سوی من کن که نباشد

از شاه و گدا دور نگاهی به نگاهی

بشکست نگاهش صف خوبان که شنیدست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

نگاه دلکش و رفتار دلستان که تو داری

دلی زهر که شود گم برد گمان که تو داری

برابر است به جان خاک آستان که تو داری

توان کشید به جان ناز پاسبان که تو داری

برآید از دهنت کام من بیک سخن اما

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

حیف از تو که با اهل وفا یار نباشی

یار همه باشی و به ما یار نباشی

گر یار نباشی تو به ما عیب نباشد

شاهی تو چه عیب ار به گدا یار نباشی

مهری تو از آن رو نکنی میل به ذره

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

جان من گر دل به دست دلستانی داشتی

رحم بر خون دل آزرده جانی داشتی

بیش از این بودی به عاشق مهربان ای سنگدل

گر بت سنگین دل نامهربانی داشتی

بی خبر کی بودی از درد نهان من چنین

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

وعدهٔ لطف و کرم‌ها کردی

بیش‌ها گفتی و کم‌ها کردی

سست‌تر از همه آن عهدی بود

که مؤکد به قسم‌ها کردی

رفتی افزودی الم بر المم

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode