گنجور

 
رفیق اصفهانی

ای قد تو سرو سهی روی تو گلبرگ طری

از سرو در قامت همی از گل به رخ نیکوتری

هرگز نباشد ای پسر حسن چنین حد بشر

شمسی تو یارب یا قمر حوری تو آیا یا پری

گر صورتت ای نازنین بینند نقاشان چین

در چین کند کی بعد از این صورتگری صورتگری

گردد اگر بیند ترا روز و شبت ای دلستان

مهرت به صد دل مهربان ماهت بصد جان مشتری

سازی تو هم ای سیمتن صد چاک چون من پیرهن

یکبار اگر از چشم من بر عارض خود بنگری

غلطم ز اشک لاله گون هر لحظه در پیشت به خون

شاید به این حالم که چون بینی به من رحم آوری

دل از رفیق ای دلربا بردی و رفتی از جفا

این نیست آئین وفا آن نیست رسم دلبری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode