گنجور

 
رفیق اصفهانی

برای مدعی ترک من ای پیمان شکن کردی

ترا گفتم که ترک مدعی کن ترک من کردی

سرای غیر را عشرتسرا کردی به وصل خود

مرا از فرقت خود ساکن بیت الحزن کردی

مرا پروانه سان آتش زدی در جان و آن رخ را

که ماه محفل من بود شمع انجمن کردی

شکستی در دل من خار رشک و با رقیب من

به گشت گلستان رفتی و گلگشت چمن کردی

سخن با غیر می گفتی بریدی چون مرا دیدی

چه می گفتی که چون دیدی مرا قطع سخن کردی

مرا تنها نکردی در جهان آواره، خلقی را

جدا از کشور خود ساختی دور از وطن کردی

به دشت محنت و کوه بلا بس بی دل و دین را

چو لیلی ساختی مجنون چو شیرین کوهکن کردی

نکویارا نوآئین دلبرا از بهر یار نو

نکو کردی که ترک یاری یار کهن کردی؟

رفیق بینوا را ساختی با درد و غم همدم

رقیبان دغا را همنشین خویشتن کردی