گنجور

 
رفیق اصفهانی

ز می نام و نشان تا هست باقی

من و میخانه و مینا و ساقی

خوشست از دست خوبان صفاهان

می شیرازی و رطل عراقی

علاج تلخکامان چون ندارند

نکورویان به این شیرین مذاقی

به غیر من ترا مهر و وفا چند

بود آن دایمی این اتفاقی

چو در کوی توام ره نیست گردد

میسر با توام چون هم وثاقی

رفیق از فرقت جانان ازین پس

نگوید جز غزل‌های فراقی