گنجور

 
رفیق اصفهانی

پیام من برسان ای نسیم صبح به جایی

که نه شمال از آنجا گذر کند نه صبایی

بگو به او که ازان بی نشان و نام جهانم

که چیست نام و نشان تو کیستی و کجایی

هوای وصل کسی در سر منست که از وی

به هر دلی هوسی و به هر سریست هوایی

مراست مهر نگاری کش اوستاد به طفلی

نگفته نکته ی مهری نداده درس وفایی

شوم هلاک طبیبی که از کرم نگذارد

به داغ و درد غریبان نه مرهمی نه دوایی

کنی به سوی رفیق ار نظر بعید نباشد

بعید نیست ز شاهی نظر به سوی گدایی