گنجور

 
رفیق اصفهانی

ای دل ز تو خوش سالی و ماهی به نگاهی

خوش کن دل من گاه به گاهی به نگاهی

از دور نگاهی سوی من کن که نباشد

از شاه و گدا دور نگاهی به نگاهی

بشکست نگاهش صف خوبان که شنیدست

طفلی شکند قلب سپاهی به نگاهی

هر روز برد آن که نگاهش دلی از راه

دی برد دلم بر سر راهی به نگاهی

نگذاشتم آن دل که چو جان یکدمش از دست

برد از کف من چشم سیاهی به نگاهی

زاهد چه بود جرم نگاهی به نکویان

جایی که بود کوه گناهی به نگاهی

بر دیده ی خونبار من آن قوم که خندند

خون گریدشان دیده الهی به نگاهی

گویند مه و مهری و گویم که نبرده است

از کس دل و دین مهری و ماهی به نگاهی

کی درصدد صید دل زار رفیق است

ماهی که رباید دل شاهی به نگاهی