گنجور

 
رفیق اصفهانی

دمی هزار جفا می کشم ز خوی فلانی

همان دلم ز جفا می کشد به سوی فلانی

در آرزوی فلانی گذشت عمرم و شادم

چو عمر می گذرد هم در آروزی فلانی

به هر کجا که دو کس گفتگو کنند [من؟] آنجا

به این گمان که بود بلکه گفتگوی فلانی

فرشتگان همه عاشق شوند گر به نکوئی

نکو بود رخ مه چون رخ نکوی فلانی

وگرنه آب حیاتست چون خضر ز چه خلقی

روانه اند ز هر سو به جستجوی فلانی

بهانه جوست فلک در جفا وگرنه ندارد

بهانه جویی خوی بهانه جوی فلانی

نکوست روی فلانی چه بودی آه که بودی

نکو چو روی فلانی رفیق خوی فلانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode