گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

تنی دارد بنامیزد ز جان به

نه از جان من از جان جهان به

رخی بهتر ز ماه بدر صد بار

قدی صد بار از سرو روان به

گل روئی که گوئی لوحش الله

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

بی‌جهت توسن کین تاخته‌ای یعنی چه؟

بی‌سبب تیغ ستم آخته‌ای یعنی چه؟

قامتی را که قیامت ز قیامش خیزد

از پی قتل من افراخته‌ای یعنی چه؟

آتشین ز آتش می آن رخ افروخته را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

تا کلک قضا رقم کشیده

نقشی چو رخ تو کم کشیده

صورتگر چین ز رشک رویت

بر صورت چین قلم کشیده

تو آن صنمی که هر که جامی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

عادت به این مکن که کنی جور و کین همه

نیکوست جور و کین ز نکویان نه این همه

از دلبران کدام بنالند عاشقان

هستند این گروه جفاجو چنین همه

نقص تو نیست جور و جفا زانکه بوده اند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

جان می کندم ز تن کناره

یک لحظه مکن ز من کناره

غیر از تو گلی نکرده هرگز

از بلبل خویشتن کناره

کی جز تو که از منت کنار است

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

به چرخ اگر چه فزونست از شماره ستاره

ندیده چرخ به نیکوئی ستاره ستاره

چه نسبت است به خوبان ستاره را که به نسبت

ستاره اند نکویان و ماهپاره ستاره

نظاره کن بعرق آن رخ ستاره فشان را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

کشم جور از غمت ای نازنین ماه

شب و روز از دل و جان ناله و آه

رود از دوریت تا کی شب و روز

سرشکم تا به ماهی آه تا ماه

تو خورشیدی و مه رویان کواکب

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

دقیقه فهم و ادا دان و نکته دان شده ای

چنانکه خواست دل من تو آنچنان شده ای

نمی توان ز تو شد خوبتر به حسن که تو

به حسن خوبتر از هرچه می توان شده ای

کسی که نیست ازو خوبتر به شهر کسی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

بازم چو شمع آتش به جان زد آتشین‌رخساره‌ای

هست از دل صدپاره‌ام هر پاره آتشپاره‌ای

از بس که داغم بر دل است از آتشین‌رخساره‌ای

جز سوختن پروانه‌سان یک سر ندارم چاره‌ای

از من به نازی می‌برد دل کودک عیار ما

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

ای خوی بد ای دلبر بدخو که تو داری

نیکو نبود با رخ نیکو که تو داری

نه رنگ وفاداری و نه بوی مروت

حیف از گل رو ای گل خودرو که تو داری

طبع تو بسی نازک و خوی تو بسی تند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

کی تو چو من ای نگار داری

چون من تو یکی هزار داری

صد عاشق بی قرار داری

صد چیست که صد هزار داری

یک وعده وفا نکرده خلقی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

نظر سوی دل افگاری نداری

اگر داری بمن باری نداری

نظر داری بمن از بس تغافل

چنان داری که پنداری نداری

جفا گفتم نداری داری اما

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

بخشم از من گذر کردی و رفتی

چه وه بود اینکه سر کردی و رفتی

ز فکر رفتنت آشفته بودم

مرا آشفته تر کردی و رفتی

خبر کردی مرا از رفتن خویش

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

ز تست ما را امید یاری به توست ما را امیدواری

خدا امید ترا برآرد امید ما را اگر برآری

گذشت عمری که هست کارم شبان و روزان فغان و زاری

ز جور یاری که هست کارش بیار خصمی به خصم یاری

گذشت کارم ز کار همدم مجوی درمان مخواه مرهم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

خوش آنکه کشی باده و از خانه برآیی

مستان و غزل‌خوان به سر رهگذر آیی

من کز خبر آمدنت حال ندارم

حالم چه بود گر به سر و بی‌خبر آیی؟

بهر نگهی چند شب و روز نشینم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

مرا محروم از آن آستان کردی نکو کردی

رقیبان را دران کو پاسبان کردی نکو کردی

مرا راندی ز محفل غیر را دادی بمحفل جا

مرا غمگین و او را شادمان کردی نکو کردی

ز لطف اغیار را از جور ما را تا توانستی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

به غیر آن ماه را بی‌مهر با من مهربان کردی

خلاف عادت خودکردنی ای آسمان کردی

نهادی داغ هجرم بر دل و از دیده ام رفتی

دلم را خون چکان و دیده ام را خونفشان کردی

مشو از حرف بدگو بدگمان وز در مران ما را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

خوشا روزی و حبذا روزگاری

که یاری نشیند به پهلوی یاری

بتن ناتوان و بدل بی قرارم

که از درد یاری و داغ نگاری

تن ناتوانم ندارد توانی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

شد روزها که دارم بی مهر روی ماهی

صبحی چو شام تاری روزی چو شب سیاهی

نگذارم و نگاهم چون زین الم که دارم

هجران جان گدازی حرمان جسم کاهی

ای بی وفا خدا را کم کن جفا که ما را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

بسی ز اهل وفا گرچه از جفا کشتی

به این جفا که مرا می کشی که را کشتی

برای غیر مرا کشتی آفرین بر تو

که بهر خاطر بیگانه آشنا کشتی

ز شادی غم من وز غم جدائی تو

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode