گنجور

 
رفیق اصفهانی

مرا محروم از آن آستان کردی نکو کردی

رقیبان را دران کو پاسبان کردی نکو کردی

مرا راندی ز محفل غیر را دادی بمحفل جا

مرا غمگین و او را شادمان کردی نکو کردی

ز لطف اغیار را از جور ما را تا توانستی

توانا ساختی و ناتوان کردی نکو کردی

بزندان فراق خویش و در گلزار وصل خود

مرا و غیر را پیر و جوان کردی نکو کردی

مرا دادی نوید وصل او را نیز از وصلت

مرا ناکام و او را کامران کردی نکو کردی

ز پیش چشمم ای سرو روان رفتی و از حسرت

ز چشم خونفشانم خون روان کردی نکو کردی

بحرف مدعی با من جفا کردی و بد گفتی

چنین گفتی نکو گفتی چنان کردی نکو کردی

نکو کردی که هم کردی جفا و هم وفا اما

جفا با من وفا با دیگران کردی نکو کردی

شدی یار رقیبان و رفیق بیدل و دین را

رفیق ناله و یار فغان کردی نکو کردی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode