گنجور

 
رفیق اصفهانی

بازم چو شمع آتش به جان زد آتشین‌رخساره‌ای

هست از دل صدپاره‌ام هر پاره آتشپاره‌ای

از بس که داغم بر دل است از آتشین‌رخساره‌ای

جز سوختن پروانه‌سان یک سر ندارم چاره‌ای

از من به نازی می‌برد دل کودک عیار ما

چون شیر مادر می‌خورد خون دلم خونخواره‌ای

قدش نهال سرکشی رویش فروزان آتشی

شیرین‌لبی لیلی‌وشی سنگین‌دلی مه‌پاره‌ای

هرجا نهد از ناز پا ماند چو نقش پا به جا

دلدادهٔ بیچاره‌ای، سرگشتهٔ آواره‌ای

شد ماه رویت ای پسر آیینهٔ هر بی‌بصر

از روی تو اهل نظر محروم از نظاره‌ای

بیچاره‌ام زارم مکش انگار خونم ریختی

آخر چه باعث شد تو را بر کشتن بیچاره‌ای

بی‌آن مه نامهربان روشن نمی‌گردد شبم

گر آتش آهم شود هر ذره‌ای سیاره‌ای

داند رفیق آن حال من شب‌ها که چون من یک شبش

بستر بود از خاری و بالین بود از خاره‌ای

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

دامن کشانم می‌کشد در بتکده عیاره‌ای

من همچو دامن می‌دوم اندر پی خون خواره‌ای

یک لحظه هستم می‌کند یک لحظه پستم می‌کند

یک لحظه مستم می‌کند خودکامه‌ای خماره‌ای

چون مهره‌ام در دست او چون ماهیم در شست او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

شهری‌ست معمور و در او از هر طرف مه‌پاره‌ای

مسکین دلم صدپاره و در دست هر مه پاره‌ای

اشکال هرکس را ببین کاندر میان آن همه

دارد هوای کشتنم ناوک‌زنی خونخواره‌ای

هرکس که با او می‌کند دعوی ز حسن و دلبری

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
نظیری نیشابوری

نی سنبل تنباکویی نه آتش رخساره‌ای

دل بوی خامی می‌دهد بی‌داغ آتش‌پاره‌ای

منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی

کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتش‌خواره‌ای

در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه