مولوی » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
آمد بهار خرم آمد نگار ماچون صد هزار تنگ شکر در کنار ما
آمد مهی که مجلس جان زو منورستتا بشکند ز باده گلگون خمار ما
شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدیای سرو گلستان چمن و لاله زار ما
پاینده باش ای مه و پاینده عمر باشدر بیشه جهان ز برای شکار ما
دریا به جوش از تو که […]

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸
جانا به جان رسید ز عشق تو کار مادردا که نیستت خبر از روزگار ما
در کار تو ز دست زمانه غمی شدمای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبیفریاد و نالهای دل زار زار ما
دردا و حسرتا که به جز بار غم نماندبا ما به یادگاری از […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۴
دایم شکفته است دل داغدار ما
موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما
فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست
رحم است بر دلی که شود رازدار ما
صد پیرهن ز دامن صبح است پاکتر
دامان گل ز شبنم شب زنده دار ما
خوش داشتیم وقت حریفان بزم […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵
منگر به چشم کم به دل داغدار ما
فانوس شمع طور بود لاله زار ما
آید اگر چه قطره ما خرد در نظر
آن بحر بیکنار بود در کنار ما
هر چند همچو آبله در ظاهریم خشک
در پرده دل است گره، نوبهار ما
آب گهر به خشک لبان می کند سبیل
دریا ترست از مژه اشکبار ما
در قلزمی که آب گهر […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷
با اختیار حق چه بود اختیار ما؟
با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟
ای روشنان عالم بالا مدد کنید
شاید ز قید سنگ برآید شرار ما
از رنگ و بوی عاریه دامن کشیده ایم
چون عنبرست از نفس خود بهار ما
در تنگنای کوزه چه لازم بسر بریم؟
دریا به خاک می تپد از انتظار ما
چندین هزار خانه دل می رسد […]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
بوئی زگلشنی است بدل خارخار ما
باید که بشکفد گلی آخر زخار ما
درنقش هر نگار نگر نقش آن نگار
گرچه نگار و نقش ندارد نگار ما
رفتم چو در کنارش ازمن کناره کرد
کر خود کناره گیر و درآرد کنار ما
کردیم از دو کون غم دوست اختیار
بگرفت اختیار زما اختیار ما
گوهر […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
یارب به آب این مژه اشکبار ما
کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما
از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او
گردی به دامنش مرصاد، از غبار ما
ای دل درین دیار، نشان و نامجوی
جز در دیار ما، مطلب، در دیار ما
آبی به روی کار من، آمد ز دیده باز
و […]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲
آخر به لوح آینهٔ اعتبار ما
چیزی نوشتنیست یه خط غبارما
بزم از دلگداخته لبریز میشود
مینا اگرکنند زسنگ مزارما
آتش به دامن استکف دست بیبران
راحت مجوز سایهٔ برگ چنار ما
ما وسراغ مطلب دیگرچه ممکن است
درچشم ما شکست ضعیفی غبارما
نقش قدم ز خاکنشینان حیرت است
امید نیست واسطهٔ انتظار ما
تمثال ما […]
