گنجور

 
صائب تبریزی

دایم شکفته است دل داغدار ما

موقوف وقت نیست چو عنبر بهار ما

فارغ ز کعبه ایم و ز بتخانه بی نیاز

خاک مراد ماست دل خاکسار ما

آتش به پرده سوزی اسرار عشق نیست

رحم است بر دلی که شود رازدار ما

صد پیرهن ز دامن صبح است پاکتر

دامان گل ز شبنم شب زنده دار ما

خوش داشتیم وقت حریفان بزم را

چون می، گذشت اگر چه به تلخی مدار ما

شد پاره ای ز تن، دل ما از فسردگی

خامی به رنگ برگ برآورد بار ما

در روزگار ما دل بی درد و داغ نیست

در سنگ همچو سوخته گیرد شرار ما

از صدق، هر دو دست به دامان شب زدیم

تا همچو صبح، تنگ شکر شد کنار ما

گوهر حریف گرد یتیمی نمی شود

نتوان فشاند دامن ناز از غبار ما

صائب چو خضر روی خزان فنا ندید

شد سبز هر که از سخن آبدار ما

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۷۶۴ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما

دردا که نیستت خبر از روزگار ما

در کار تو ز دست زمانه غمی شدم

ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما

بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی

[...]

مجیرالدین بیلقانی

آنها که بوده اند ز دل دوستدار ما

در نیک و بد موافق و انده گسار ما

وان جمع دوستان و عزیزان که بود خوش

زایشان همیشه عیش دل روزگار ما

رفتند از این زمانه بد عهد زیر خاک

[...]

مولانا

آمد بهار خرم آمد نگار ما

چون صد هزار تنگ شکر در کنار ما

آمد مهی که مجلس جان زو منورست

تا بشکند ز باده گلگون خمار ما

شاد آمدی بیا و ملوکانه آمدی

[...]

سلمان ساوجی

یارب به آب این مژه اشکبار ما

کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما

از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او

گردی به دامنش مرساد، از غبار ما

ای دل درین دیار، نشان و نام جوی

[...]

جهان ملک خاتون

ای باد صبحدم چه خبر از نگار ما

چونست حال آن صنم گلعذار ما

باشد عنایتش به سوی خستگان هجر

یا دارد او فراغتی از روزگار ما

بربود دل ز دستم و درپای غم فکند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه