گنجور

 
سلیم تهرانی

پیری نشد خزان گل شاخسار ما

موی سفید ماست چو عنبر بهار ما

خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم

افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما

مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد

آید صدای کوه ز سنگ مزار ما

گرمی ندیده ایم به عمر خود از کسی

جام شراب ما بود آب خمار ما

خویشی ست در میانه ی ما و گل دورنگ

یک پشت می رسد به خزان نوبهار ما

افلاک و انجمند به کاری، ولی سلیم

کاری نمی کنند که آید به کار ما